کد خبر: ۱۵۰۶۱
تاریخ انتشار: 27 دی - 1395 09:32
اين مقاله با رويكرد تحليلى و نظرى و با هدف بررسى شريعت در مسيحيت نگاشته شده است و چنين به نظر مى‏رسد كه هرچند از سخنان پولس درباره شريعت ايمان، مى‏توان نفى مطلق شريعت «اعمال» را برداشت كرد؛ اما به مرور، شريعتى با اعمال حداقلى جايگزين شريعت موسوى شد. به نظر مى‏رسد شريعت جديد با اشكالات جدى مواجه است.

چكيده

شريعت به معناى اعمال و آداب عملى، جايگاه مهمى در اديان دارد. از كتاب مقدس، دو نوع الهيات و به تبع آن، دو نوع ديدگاه در مورد شريعت حضرت عيسى عليه‏السلام مى‏توان استنباط كرد: بنابر ديدگاه اول، تأكيد و توجه حضرت عيسى عليه‏السلام بر اصلاح شريعت موسوى است، نه نفى شريعت گذشته. شريعت عيسوى ـ اگر بتوان به آن شريعت جديد گفت ـ بر پايه شريعت موسوى قرار گرفته است، نه بر مبانى كاملاً مخالف و مغاير با آن. اين ديدگاه با آموزه‏هاى اسلامى همخوانى بيشترى دارد.

برخلاف اين نگاه، بنابر ديدگاه دوم تحولى اساسى در الهيات و شريعت موسوى رخ مى‏دهد؛ زيرا با آمدن عيسى و فديه شدن او به خاطر گناه ذاتى انسان، شريعت جديدى جايگزين شريعت پيشين مى‏گردد كه شريعت ايمان خوانده مى‏شود و تفاوت‏هاى بنيادين با شريعت موسوى دارد.

اين مقاله با رويكرد تحليلى و نظرى و با هدف بررسى شريعت در مسيحيت نگاشته شده است و چنين به نظر مى‏رسد كه هرچند از سخنان پولس درباره شريعت ايمان، مى‏توان نفى مطلق شريعت «اعمال» را برداشت كرد؛ اما به مرور، شريعتى با اعمال حداقلى جايگزين شريعت موسوى شد. به نظر مى‏رسد شريعت جديد با اشكالات جدى مواجه است.

كليدواژه‏ها: شريعت، مسيحيت، شريعت موسوى، شريعت ايمان، نفى شريعت.

مقدّمه

مسيحيت از اديان ابراهيمى به شمار مى‏آيد. مسلمانان به حضرت عيسى عليه‏السلام به عنوان يكى از پيامبران اولوالعزم و به دين او به عنوان يكى از اديان الهى مى‏نگرند؛ در حالى كه مسيحيان كنونى، براى آن حضرت الوهيت قايل بوده و به صليب رفتن او را بر حسب عقيده خودشان، موجب نجات و رهايى مؤمنان به او از گناه ذاتى‏شان مى‏پندارند.1

شريعت يكى از اركان مهم هر دين به شمار مى‏آيد. گوبا به جهت همين اهميت است كه در برخى تعاريف، معادل دين قرار گرفته است.2 اين موضوع از مباحث اساسى و چالش‏برانگيز در آيين مسيحيت است كه با مباحث متعددى همچون گناه، نجات، تجسد و الوهيت، ايمان و... مرتبط است و مى‏تواند زمينه آشنايى، بررسى و نقد ديگر مبانى اين آيين تحريف‏شده را نيز فراهم سازد.

شريعت در مسيحيت چه جايگاهى دارد؟ آيا مى‏توان گفت كه مسيحيت كنونى، شريعت را كنار گذاشته است؟ رابطه ايمان و عمل در اين دين چگونه به تصوير كشيده شده است؟ در اين تحقيق با تكيه بر كتاب مقدّس به عنوان اصلى‏ترين و معتبرترين منبع اين آيين، به پاسخ پرسش‏هايى مانند پرسش‏هاى فوق مى‏پردازيم.

اين بحث كمتر به صورت مستقل و با نگاه غيرمسيحى مورد توجه قرار گرفته است. در منابع مسيحى، اين مباحث را مى‏توان در ضمن توضيح آداب و اعمال يا مباحث مربوط به نقش ايمان در اين آيين جست‏وجو كرد.

تعريف شريعت

شريعت كلمه‏اى عربى است كه در اصل به محل برداشتن آب گفته مى‏شود.3 اين واژه از باب تشبيه معقول به محسوس، به امور دينى هم توسعه داده شده است. به اين مناسبت، تشريع به معناى قانون‏گذارى آمده است4 و شريعت به قوانينى كه از سوى شارع (قانونگذار) وضع شده است، اطلاق مى‏شود.5 البته اين اطلاق گاهى دايره وسيع‏ترى دارد و معادل دين قرار مى‏گيرد و گاهى به تكاليف و دستورات دينى گفته مى‏شود كه در برابر عقايد، بخشى از تعاليم دينى مى‏باشد.6

به هر حال، در اين نوشتار مقصود از شريعت، همين معناى محدودتر آن، يعنى احكام عملى دينى است، شامل تكاليف الزامى و غيرالزامى دينى كه در فرهنگ اسلامى بر مجموعه‏احكام‏فقهى‏واخلاقى تطبيق مى‏شود.

دو ديدگاه درباره شريعت در مسيحيت

با بررسى گزاره‏هاى كتاب مقدس در عهد جديد در موضوع شريعت مى‏توان به يك اختلاف اساسى در اين موضوع پى برد. نگاه غالب در اناجيل همنوا (متى، مرقس و لوقا)، معرفى حضرت عيسى عليه‏السلام به عنوان فردى است كه درصدد اصلاح شريعت موسوى است. اگر هم بتوان شريعت عيسوى را شريعتى جديد دانست، اما تفاوت بنيادين با شريعت موسوى ندارد؛ تنها برخى از احكام آن اصلاح، يا تغيير يافته است، اما بر همان مبنا قرار گرفته است. در ديدگاه ديگر كه در تعاليم پولس و انجيل يوحنا ترويج مى‏شود، شريعتى كاملاً جديد به حضرت عيسى نسبت داده مى‏شود؛ شريعتى مبتنى بر الهيات جديد كه پولس آن را تبليغ مى‏كند. در اين نظام الهياتى، شريعت موسوى به طور كلى نفى مى‏شود و شريعتى جديد به نام «شريعت ايمان» جاى آن را مى‏گيرد كه بر ايمان به جاى احكام عملى شريعت گذشته تأكيد دارد. براى اثبات اين ادعا و آشنايى با جزئيات آن، به مرور عهد جديد و گزاره‏هاى آن مى‏پردازيم.

ديدگاه اول: تأييد و اصلاح شريعت موسوى

بنابر گزارش‏هاى اناجيل همنوا از سخنان و رفتار حضرت عيسى عليه‏السلام، آنچه بيش از همه در تعاليم ايشان مورد تأكيد بوده است، امورى است كه ما به آن «تعاليم اخلاقى» مى‏گوييم. فساد اخلاقى و عملى شايع در آن زمان بخصوص در ميان علماى قوم بنى‏اسرائيل از دلايل اين تذكرات اخلاقى بوده است.

شنيده‏ايد كه به اوّلين گفته شده است زنا مكن؛ ليكن من به شما مى‏گويم هر كس به زنى نظر شهوت اندازد همان دم در دل خود با او زنا كرده است. پس اگر چشم راستت تو را بلغزاند قلعش كن و از خود دور انداز؛ زيرا تو را بهتر آن است كه عضوى از اعضايت تباه گردد از آنكه تمام بدنت در جهنم افكنده شود و اگر دست راستت تو را بلغزاند قطعش كن و از خود دور انداز؛ زيرا تو را مفيدتر آن است كه عضوى از اعضاى تو نابود شود از آنكه كل جسدت در دوزخ افكنده شود.7

از اين‏گونه نقل‏ها كه كم نيستند، روشن مى‏شود كه فساد در آن زمان، در ميان مردم رواج يافته بود. ريشه اصلى اين مسئله به فساد و انحراف علماى يهود بازمى‏گشت. به همين دليل، در تعاليم آن حضرت از تباهى و انحرافات اخلاقى علماى يهود به شدت انتقاد شده است.

واى بر شما اى كاتبان و فريسيان رياكار؛ زيرا خانه‏هاى بيوه‏زنان را مى‏بلعيد و از روى ريا نماز را طويل مى‏كنيد؛ از آن‏رو، عذاب شديدتر خواهيد يافت. واى بر شما اى كاتبان و فريسيان رياكار؛ زيرا كه برّ و بحر را مى‏گرديد تا مريدى پيدا كنيد و چون پيدا شد او را دومرتبه پست‏تر از خود سپر جهنم مى‏سازيد. واى بر شما اى راهنمايان كور كه مى‏گوييد هر كه به هيكل قسم خورد باكى نيست، ليكن‏هركه به طلاى‏هيكل‏قسم‏خوردبايدوفاكند... .8

بنابراين، طبيعى است كه در چنين شرايطى آن حضرت بر تعاليم اخلاقى بيشتر تأكيد داشته باشند و با برخى مقدس‏نمايى‏ها و ظاهرفريبى‏هاى علماى يهود مخالفت كنند؛ اما اين به معناى عدم التزام ايشان به شريعت نبود.

التزام به شريعت موسوى

شواهد متعددى نشان مى‏دهد كه حضرت عيسى عليه‏السلام رعايت تعاليم شريعت موسوى را لازم دانسته و درصدد نفى آن نبودند. در صريح‏ترين موردى كه ايشان در مورد شريعت حضرت‏موسى عليه‏السلام سخن‏گفته‏اند،حفاظت‏از شريعت موسوى‏وعمل به آن مورد تأكيد قرار گرفته است.

گمان مبريد كه آمده‏ام تا تورات يا صحف انبيا را باطل سازم. نيامده‏ام تا باطل نمايم، بلكه تا تمام كنم؛ زيرا هر آينه به شما مى‏گويم تا آسمان و زمين زايل نشود همزه يا نقطه از تورات هرگز زايل نخواهد شد تا همه واقع شود. پس هر كه يكى از اين احكام كوچك‏ترين را بشكند و به مردم چنين تعليم دهد در ملكوت آسمان كمترين شمرده شود اما هر كه به عمل آورد و تعليم نمايد او در ملكوت آسمان بزرگ خوانده خواهد شد.9

در نقل مزبور، حضرت عيسى عليه‏السلام وظيفه خود را كامل كردن شريعت موسوى معرفى مى‏كند و از تغيير ماهيت آن به شدت پرهيز مى‏دهد. با توجه به صراحت اين مورد، مى‏توان بسيارى از مواردى را كه ظهور در مخالفت دارند، به تكميل و تصحيح شريعت موسوى حمل كرد، نه تغيير ماهوى آن. برخى از اين موارد مى‏تواند از سنخ نسخ باشد؛ اما بر فرض تحقق، در امور جزئى بوده است نه كل شريعت. در ادامه مصاديق اين‏سخن‏بيشتر روشن مى‏شود.

موارد متعدد ديگرى نيز مى‏توان يافت كه نشان مى‏دهد ايشان احكام شريعت موسوى را تأييد مى‏كنند. در موردى، آن حضرت به صراحت به شاگردان خود و ساير مردم توصيه مى‏كند: به شريعت موسوى كاملاً پايبند باشيد؛ اما از نفاق كاتبان و فريسيان بپرهيزيد. از ادامه سخنان ايشان، كه باز نقدى بر نحوه رفتار علماى يهود است، مى‏توان دريافت كه حضرت عيسى عليه‏السلام با شريعت موسوى مخالف نبودند، بلكه با رياكارى كاهنان و اينكه آنان عالمان بى‏عمل هستند، مخالفت مى‏كردند.

آن‏گاه عيسى آن جماعت و شاگردان خود را خطاب كرده گفت:

كاتبان و فريسيان بر كرسى موسى نشسته‏اند؛ پس آنچه به شما گويند نگاه داريد و بجا آوريد، ليكن مثل اعمال ايشان مكنيد؛ زيرا مى‏گويند و نمى‏كنند... .10

در فرازى ديگر، ضمن انتقاد از رفتار رياكارانه كاتبان و فريسيان، بر اين نكته تأكيد مى‏كنند كه آنان در عمل به شريعت گرفتار نوعى ظاهرگرايى شده‏اند و از اصول و روح شريعت غافل شده‏اند. اما نكته مهم‏تر اين است كه آن حضرت در اين عبارت به تصريح بيان مى‏كنند كه بايد به احكام ظاهرى شريعت عمل كرد و در عين حال، اصول تعاليم شريعت مورد غفلت قرار نگيرد كه تأييدى بر شريعت موسوى است.

واى بر شما اى كاتبان و فريسيان رياكار كه نعناع و ثبت و زيره را عشر مى‏دهيد و اعظم احكام شريعت، يعنى عدالت و رحمت و ايمان را ترك كرده‏ايد. مى‏بايست آنها را بجا آورده، اينها را نيز ترك نكرده باشيد... .11

در جاى ديگر، به علماى يهود خطاب كردند: شما خود كليدهاى معرفت را در دست داريد، اما وارد آن نمى‏شويد. اين تعبير نيز مى‏تواند نشانه‏اى از تأييد شريعت موسوى و نفى انحرافات آن باشد.

واى بر شما اى فقها؛ زيرا كليد معرفت را برداشته‏ايد كه خود داخل نمى‏شويد و داخل‏شوندگان را هم مانع مى‏شويد.12

در ماجرايى ديگر، ايشان به فردى كه گرفتار بيمارى برص بود، پس از شفا يافتن، دستور داد كه به طريق شريعت موسى هديه شفاى خود را بپردازد. اين سخنان نيز تأييدى ضمنى بر شريعت موسوى به شمار مى‏آيد.

و چون او در شهرى از شهرها بود. ناگاه مردى پر از برص آمده، چون عيسى را بديد بر وى درافتاد و از او درخواست كرده، گفت:

خداوندا اگر خواهى مى‏توانى مرا طاهر سازى! پس او دست آورده، وى را لمس نمود... و هديه به جهت طهارت خود، به طورى كه موسى فرموده است، بگذران تا به جهت ايشان شهادتى شود.13

در مورد ديگر به شاگردان خود فرمود: «لهذا آنچه خواهيد كه مردم به شما كنند شما نيز بديشان همچنان كنيد؛ زيرا اين است تورات و صحف انبيا14

در اين عبارت نيز رعايت اين دستور، مستند به تورات و صحف انبياى الهى شده است كه شاهدى است بر آنكه آن حضرت قصد ترك تورات و صحف انبيا را نداشته و عمل به آن را به طور كلى نفى نمى‏كنند.

در موردى ديگر، آن حضرت به يكى از فقهاى يهود كه از ايشان دستورى براى رسيدن به حيات جاودانى مى‏طلبد، دستور مى‏دهند كه مطابق آنچه از تورات آموخته است، عمل كند. اين مطلب نيز تأييد شريعت تورات است. ناگاه يكى از فقها برخاسته، از روى امتحان به وى گفت:

اى استاد! چه كنم تا وارث حيات جاودانى گردم؟ به وى گفت: در تورات چه نوشته شده است و چگونه مى‏خوانى؟ جواب داده، گفت: اينكه خداوند خداى خود را به تمام دل و تمام نفس و تمام تواناى و تمام فكر خود محبّت نما و همسايه خود را مثل نفس خود. گفت: نيكو جواب گفتى؛ چنين بكن كه خواهى زيست.15

در موردى، آن حضرت به فردى كه طالب نصيحت است، همان نصايحى را بيان كرد كه در تورات آمده بود، و آن فرد گفت كه از كودكى اين تعاليم را انجام مى‏داده است.

ناگاه شخصى آمده، وى را گفت: اى استاد نيكو! چه عمل نيكو كنم تا حيات جاودانى يابم؟ وى را گفت: از چه سبب مرا نيكو گفتى و حال آنكه كسى نيكو نيست جز خدا، فقط ليكن اگر بخواهى داخل حيات شوى احكام را نگاه دار. بدو گفت: كدام احكام؟ عيسى گفت: قتل مكن، زنا مكن، دزدى مكن، شهادت دروغ مده و پدر و مادر خود را حرمت دار و همسايه‏خود را مثل‏نفس‏خود دوست دار... .16

از ديگر نكات اين است كه سيره خود عيسى عليه‏السلام، حواريون و مسيحيان اوليه هم رعايت شريعت موسوى را نشان مى‏دهد. عيسى عليه‏السلام مطابق سنت يهودى، ختنه شدند17 و در دوران حيات بر حفظ شريعت يهود مواظبت مى‏كرد.18 برداشت حواريون و ساير مسيحيان اوليه نيز از دين عيسى عليه‏السلامكاملاً برداشتى موافق با التزام به شريعت موسوى بود. آنان در طول زندگى‏شان يهودى بودند؛ خود را يهودى مى‏دانستند و به مراسم و احكام سنت يهودى ملتزم بودند.19

بنابراين، از سخنان و رفتار حضرت عيسى عليه‏السلام در نقل‏هاى متعدد اناجيل همنوا به دست مى‏آيد كه ايشان قصد انكار شريعت موسوى را نداشتند، بلكه بر اصلاحاتى عمدتا عملى و اخلاقى، تأكيد داشتند. قرآن كريم نيز ضمن آنكه براى حضرت عيسى كتاب آسمانى جديدى معرفى مى‏كند،20 بر تأييد تورات از سوى ايشان همراه با پديد آمدن اصلاحاتى در شريعت موسوى در جهت آسان‏ترساختن‏شريعت‏قبلى،تأكيدكرده‏است.21

مخالفت با تعاليم موسوى

در مقابل نقل‏هاى فوق، از ظاهر بعضى سخنان و رفتار حضرت عيسى عليه‏السلام در برخى موارد (مانند طلاق، نكاح، قسم، قصاص و احكام روز شنبه) چنين برمى‏آيد كه ايشان با تعاليم شريعت موسوى مخالفت كرده‏اند. اگر دلالت اين‏گونه موارد تمام باشد، آيا مى‏توان مدعى شد كه ايشان شريعت قبلى را كاملاً منسوخ دانسته و شريعت جديدى آورده‏اند؟

و گفته شده است هر كه از زن خود مفارقت جويد، طلاق نامه بدو بدهد؛ ليكن من به شما مى‏گويم هر كس به غير علّت زنا زن خود را از خود جدا كند باعث زنا كردن او مى‏باشد و هر كه زن مطلّقه را نكاح كند زنا كرده باشد.22

در اين مورد مى‏توان به اين قيد توجه كرد كه ايشان از طلاق «به غير علت زنا» نهى مى‏كنند و اين نشان مى‏دهد كه ايشان طلاق را فقط در صورت زنا، جايز، و در غير آن نادرست مى‏دانند؛ اما اين سخن كه «هر كه زن مطلّقه را نكاح كند زنا كرده باشد» با جواز نكاح زن مطلّقه كه در شريعت موسوى بود، قابل جمع نيست. البته اين در صورتى است كه استناد اين سخنان را به آن حضرت درست بدانيم كه در اين فرض نيز مى‏توان اين حكم را يك حكم جديد شمرد كه آن حضرت به خاطر وجود مصالحى خاص در آن دوره، حكمى جديد وضع كرده‏اند.

اما آنچه اين جمع‏بندى را دشوار مى‏كند اين است كه در قسمتى ديگر، اين مسئله با استدلال آن بيان شده است. اين تعليل نشان مى‏دهد كه ايشان، طلاق را در تمام شرايط جايز نمى‏دانند و جواز آن را در دوره حضرت موسى عليه‏السلام ناشى از قابليت نداشتن مردم آن دوره و مخالف حكم اولى و واقعى آن مى‏شمرند.

پس فريسيان آمدند تا او را امتحان كنند و گفتند: آيا جايز است مرد زن خود را به هر علّتى طلاق دهد؟ او در جواب ايشان گفت: مگر نخوانده‏ايد كه خالق در ابتدا ايشان را مرد و زن آفريد و گفت از اين جهت مرد پدر و مادر خود را رها كرده، به زن خويش بپيوندد و هر دو يك تن خواهند شد؛ بنابراين، بعد از آن دو نيستند، بلكه يك تن هستند؛ پس آنچه را خدا پيوست، انسان جدا نسازد. به وى گفتند: پس از بهر چه موسى امر فرمود كه زن را طلاق‏نامه دهند و جدا كنند ايشان را؟ گفت: موسى به سبب سنگدلى شما، شما را اجازت داد كه زنان خود را طلاق دهيد، ليكن از ابتدا چنين نبود و به شما مى‏گويم هر كه زن خود را به غير علّت زنا طلاق دهد و ديگرى را نكاح كند زانى است و هر كه زن مطلّقه را نكاح كند زنا كند.23

شاگردانش بدو گفتند: اگر حكم شوهر با زن چنين باشد نكاح نكردن بهتر است ايشان را گفت: تمام خلق اين كلام را نمى‏پذيرند، مگر به كسانى عطا شده است.24

اين حكم جديد با حكم شريعت موسوى تفاوت دارد و با آن قابل جمع نيست. اگر انتساب اين حكم به حضرت عيسى عليه‏السلامدرست باشد، بايد گفت كه ايشان برخى از احكام شريعت موسوى را تغيير داده‏اند. البته باز اين تغيير جزئى است و نشانه اصلاحاتى در شريعت قبلى مى‏باشد. علاوه بر آن، احتمال نادرست بودن انتساب اين حكم به ايشان و مجعول بودن آن، ضعيف به نظر نمى‏رسد؛ بخصوص كه در پايان اين فقره، گويا اساس ازدواج نيز مذموم شمرده شده است.

قسم خوردن و قصاص نيز از احكامى است كه از سوى حضرت عيسى عليه‏السلام نهى شده است.

باز شنيده‏ايد كه به اولين گفته شده است كه قسم دروغ مخور، بلكه قسم‏هاى خود را به خداوند وفا كن. ليكن من به شما مى‏گويم: هرگز قسم مخوريد نه به آسمان؛ زيرا كه عرش خداست و نه به زمين؛ زيرا كه پاى انداز اوست و نه به اورشليم؛ زيرا كه شهر پادشاه عظيم است و نه به سر خود قسم ياد كن؛ زيرا كه مويى را سفيد يا سياه نمى‏توانى كرد، بلكه سخن شما بلى بلى و نى نى باشد؛ زيرا كه زياده بر اين از شرير است. شنيده‏ايد كه گفته شده است: چشمى به چشمى و دندانى به دندانى؟ ليكن من به شما مى‏گويم با شرير مقاومت مكنيد، بلكه هر كه به رخساره راست تو تپانچه زند، ديگرى را نيز به سوى او بگردان.25

به نظر مى‏رسد كه نهى از اين احكام، منافاتى با جواز آن در شريعت موسوى ندارد؛ اين احكام را مى‏توان تكميل احكام قبلى يا تأكيد بر نكات اخلاقى آن دانست.

يكى ديگر از مخالفت‏هاى حضرت عيسى عليه‏السلام با شريعت رايج در آن زمان، مخالفت با برخى از احكام روز شنبه بوده است. چيدن خوشه‏هاى گندم و شفا دادن از اعتراضاتى بود كه علماى يهود به عنوان نقض احكام روز شنبه بر حضرت عيسى عليه‏السلامداشتند.

و واقع شد در سبت دوّم اولين كه او از ميان كشتزارها مى‏گذشت و شاگردانش خوشه‏ها مى‏چيدند و به كف ماليده مى‏خوردند و بعضى از فريسيان بديشان گفتند:

چرا كارى مى‏كنيد كه كردن آن در سبت جايز نيست؟ عيسى در جواب ايشان گفت: آيا نخوانده‏ايد آنچه داود و رفقايش كردند در وقتى كه گرسنه بودند كه چگونه به خانه خدا درآمده نان تقدّمه را گرفته بخورد و به رفقاى خود نيز داد كه خوردن آن جز به كهنه روا نيست؛ پس بديشان گفت پسر انسان مالك روز سبت نيز هست.26

و از آنجا رفته به كنيسه ايشان درآمد كه ناگاه شخص دست خشكى حاضر بود. پس از وى پرسيده گفتند:

آيا در روز سبت شفا دادن جايز است يا نه تا ادعايى بر او وارد آورند؟ وى به ايشان گفت: كيست از شما كه يك گوسفند داشته باشد و هرگاه آن در روز سبت به حفره افتد او را نخواهد گرفت و بيرون آورد؛ پس چقدر انسان از گوسفند افضل است؟ بنابراين، در سبت‏ها نيكويى كردن رواست.27

پاسخ حضرت عيسى عليه‏السلام به آنان در مورد چيدن گندم و خوردن آن، اين بود كه چنين امورى جايز است؛ چنان‏كه از حضرت داود عليه‏السلام مشابه آن رخ داده است. در مورد شفا دادن نيز، به آنان جواب داد كه چنين كارى جايز است؛ زيرا نيكى كردن در روز شنبه حرام نيست و خود شما در مواردى چنين رفتار مى‏كنيد. در موردى ديگر نيز شفا دادن به پيرزنى در روز شنبه با مخالفت كاهنى روبه‏رو شد و عيسى عليه‏السلامپاسخ او را مانند مورد گذشته داد.28

اين‏گونه موارد دلالت بر مخالفت كلى ايشان با شريعت موسوى ندارد، بلكه نشان مى‏دهد كه ايشان برداشت‏هاى ناصحيحى را كه از شريعت حضرت موسى عليه‏السلام شده بود، اصلاح مى‏كنند يا در برخى موارد، احكام جديدى را بيان مى‏نمايند.

از ديگر فرازهايى كه مى‏تواند نشانه‏اى بر انكار شريعت موسوى از سوى حضرت عيسى تلقّى شود، فقره زير است:

پس به وى گفتند: از چه سبب شاگردان يحيى روزه بسيار مى‏دارند و نماز مى‏خوانند و همچنين شاگردان فريسيان نيز، ليكن شاگردان تو اكل و شرب مى‏كنند؟ بديشان گفت: آيا مى‏توانيد پسران خانه عروسى را مادامى كه داماد با ايشان است روزه‏دار سازيد، بلكه ايامى مى‏آيد كه داماد از ايشان گرفته شود، آن‏گاه در آن روزها روزه خواهند داشت.29

اين تعابير نيز تفاوت اساسى بين دو شريعت را نمى‏رساند. اين فقره در مقام بيان نفى دايمى حكم روزه نيست، بلكه مى‏گويد در شرايط فعلى، شاگردان ايشان، روزه نمى‏گيرند؛ اما بعد از رفتن داماد از ميان آنان، كه گويا كنايه از رفتن خود ايشان است، روزه خواهند گرفت. اين تعابير نشان مى‏دهد كه حكم روزه بعد آن حضرت ادامه دارد.

بنابراين، تاكنون با سخنانى كه شريعت موسوى را به طور كامل نفى كند و شريعتى جديد كه بر مبانى غير از شريعت موسوى مبتنى باشد، روبه‏رو نشديم؛ اما تعبير ديگرى در سخنان منسوب به مسيح عليه‏السلام يافت مى‏شود كه مى‏توان از آن اين‏گونه فهميد كه عمل به تورات تا زمان پيش از آمدن مسيح بوده است و بعد از آن بايد به ملكوت خدا بشارت داده شود.

«تورات و انبيا تا به يحيى بود و از آن وقت بشارت به ملكوت خدا داده مى‏شود و هر كس به جدّ و جهد داخل آن مى‏گردد30 اين سخنان را مى‏توان شاهدى بر اين شمرد كه دوره شريعت موسوى با آمدن حضرت عيسى عليه‏السلام به پايان آمده است. اما عجيب اين است كه درست به دنبال اين سخنان آمده است: «ليكن آسان‏تر است كه آسمان و زمين زايل شود از آنكه يك نقطه از تورات ساقط گردد31 برخلاف فراز قبلى، اين عبارت صريح در التزام به تورات و تأكيد بر حفظ آن است. بنابراين، نمى‏تواند مقصود از عبارت اولى، پايان يافتن دوره عمل به تورات باشد. احتمالاً فراز اولى از تحريفاتى است كه در اين عبارت ايجاد شده است و يا مقصود از آن، شريعت جديد ايشان است كه تفاوت‏هايى با شريعت موسوى دارد؛ اما ماهيت مغاير با آن ندارد.

بنابراين، نمى‏توان از موارد مزبور نفى كامل شريعت موسوى را نتيجه گرفت. موارد فوق، يا تأكيد بر امور اخلاقى است يا بر فرض صحت استناد آنها، نسخ برخى احكام و تشريع احكامى جديد است كه البته با توجه به جزئى بودن اين موارد، اين كار به معناى جايگزينى يك شريعت با مبانى جديد نيست، بلكه اصلاحاتى را در شريعت قبلى نشان مى‏دهد كه اگر بتوان آن را شريعت جديد دانست، پايه‏هاى آن، همان شريعت قبلى است.

ديدگاه دوم: شريعت ايمان

پولس اولين شخصى بود كه در مسيحيت صراحتا به شريعت حمله‏ور شد و آن را منسوخ اعلام كرد. ديدگاه او با ديدگاه ساير حواريون متفاوت و متمايز بود.32 چنان‏كه گفته شد، مسيحيان اوليه و حواريون، ايمان به عيسى عليه‏السلام را با التزام به شريعت موسوى مخالف نمى‏دانستند، تنها امتياز آنان اين بود كه معتقد بودند عيسى عليه‏السلامهمان موعودى است كه در كتب انبياى بنى‏اسرائيل به ظهور او بشارت داده شده است.33 اما با اين ادعاهاى جديد پولس، اختلاف ميان او و ساير مسيحيان بخصوص حواريون شدت يافت.34 اين اختلافات در آغاز در مورد برخى از احكام شريعت مانند لزوم ختنه بود كه حواريون ـ مطابق تعاليم شريعت موسوى ـ بر رعايت آن تأكيد داشتند؛ اما پولس آن را الزامى نمى‏دانست؛ ولى به مرور، اين اختلافات منجر به پديد آمدن ديدگاه جديدى در انديشه پولس شد كه الهيات و شريعتى كاملاً متمايز را به وجود آورد.

اما چون پطرس‏به‏انطاكيه آمد، او را روبه‏رو مخالفت نمودم؛ زيرا كه مستوجب ملامت بود... پيش روى همه پطرس را گفتم ... چون است كه امت‏ها را مجبور مى‏سازى كه به طريق يهود رفتار كنند.35

شريعت از ديدگاه پولس

ادعاى جديد پولس در مورد شريعت مبتنى بر الهيات خاص اوست و به مباحثى مانند ايمان، فداء و نجات گره خورده است. پولس شريعت را براى دوره قبل از آمدن مسيح مى‏دانست كه با فدا شدن عيسى مسيح، دوره كارآمدى شريعت (اعمال) به پايان رسيده است. مؤمنان (يهودى و غيريهودى) مى‏توانند از طريق ايمان به مسيح به عدالت برسند و نجات يابند. ظاهرگرايى و رياكارى كاهنان يهود از يك‏سو،36 و نگاه قوميتى در مسئله دين‏دارى و انحصارى دانستن استفاده از فيض هدايت مسيح توسط يهوديان37 و سخت‏گيرى آنان در عمل به احكام و ظواهر شريعت (از جمله ختنه) از سوى ديگر، باعث شد كه پولس بتواند با طرح آيينى كه در آن شريعت (اعمال) نفى مى‏شد، بسيارى از مردم بخصوص غيريهوديان را به سوى خود جذب كند. پولس مدعى بود كه بشارت غيريهوديان به او سپرده شده است.

بلكه به خلاف آن چون ديدند كه بشارت نامختونان به من سپرده شد، چنان‏كه بشارت مختونان به پطرس؛ زيرا او كه براى رسالت مختونان در پطرس عمل كرد، در من هم براى امت‏ها عمل كرد.38

يكى از عوامل گسترش و ماندگارى انديشه پولس، همين گستردگى حوزه تبليغى اوست. در اين مرحله است كه پولس نقش تاريخى خود را ايفا مى‏نمايد و شريعت موسوى را منسوخ اعلام مى‏كند و مدعى مى‏شود كه در عهد جديد، ايمان به مرگ فديه‏وار عيسى مسيح عليه‏السلام به عنوان پسر خدا، انسان را از اسارت گناهان رها كرده و به نجات مى‏رساند.

«مسيح ما را از لعنت شريعت فدا كرد؛ چون كه در راه ما لعنت شد. چنان‏كه مكتوب است، ملعون است هر كه بر دار آويخته شود39

بنابر الهيات پولسى، عمل مسيح به حساب انسان گذاشته مى‏شود و او به فيض مجانى خدا از طريق كفاره مسيح عادل شمرده مى‏شود.

و به فيض او مجّانا عادل شمرده مى‏شوند به وساطت آن فديه كه در عيسى مسيح است كه خدا او را از قبل معين كرد تا كفّاره باشد به واسطه ايمان، به وسيله خون او تا آنكه عدالت خود را ظاهر سازد به سبب فرو گذاشتن خطاياى سابق در حين تحمّل خدا براى اظهار عدالت خود در زمان حاضر تا او عادل شود و عادل شمارد هر كسى را كه به عيسى ايمان آورد.40

توجيه او اين بود كه همچنان‏كه به گناه آدم بسيارى مردند، و روح انسان‏ها اسير گناه شد، با فديه و مرگ مسيح، بسيارى زنده و از اسارت گناه آزاد شدند. به عبارت ديگر، همچنان كه نافرمانى يك نفر به حساب همه گذاشته شد، اطاعت يك نفر به حساب همه گذاشته شد.

زيرا اگر به خطاى يك شخص بسيارى مردند، چقدر زياده فيض خدا و آن بخششى كه به فيض يك انسان يعنى عيسى مسيح است براى بسيارى افزون گرديد... پس همچنان‏كه به يك خطا حكم شد بر جميع مردمان براى قصاص، همچنين به يك عمل صالح بخشش شد بر جميع مردمان براى عدالت حيات؛ زيرا به همين قسمى كه از نافرمانى يك شخص بسيارى گناهكار شدند، همچنين نيز به اطاعت يك‏شخص‏بسيارى‏عادل‏خواهندگرديد.41

او مدعى شد كه ابراهيم عليه‏السلام كه پدر امت‏ها شمرده مى‏شود، بر اساس عمل عادل شمرده نشد، بلكه بر اساس ايمان عادل شمرده شد. بنابراين، نقل عدالت به ابراهيم در زمانى داده شده كه هنوز نامختون بود.

پس آيا اين خوشحالى بر اهل ختنه گفته شد يا براى نامختونان نيز؛ زيرا مى‏گوييم ايمان ابراهيم به عدالت محسوب گشت، پس در چه حالت محسوب شد؛ وقتى كه او در ختنه بود يا در نامختونى؟ در ختنه نى، بلكه در نامختونى و علامت ختنه را يافت تا مهر باشد بر آن عدالت ايمانى كه در نامختونى داشت تا او همه نامختونان را كه ايمان آورند پدر باشد تا عدالت براى ايشان هم محسوب شود و پدر اهل ختنه نيز يعنى آنانى را كه نه فقط مختونند، بلكه سالك هم مى‏باشند بر آثار ايمانى كه پدر ما ابراهيم در نامختونى داشت.42

با اين تبيين جديد، او مدعى شد كه نه تنها ايمان به مسيح براى رسيدن به عدالت كه شرط رسيدن به سعادت و نجات است، ضرورى است؛ بلكه نجات با شريعت حاصل نمى‏شود. به عبارت ديگر، او به تأكيد بر نقش ايمان در سعادت اكتفا نكرد، بلكه نقش اعمال را در سعادت به صراحت نفى كرد.

اما چون كه يافتيم كه هيچ‏كس از اعمال شريعت عادل شمرده نمى‏شود، بلكه به ايمان به عيسى مسيح ما هم به مسيح عيسى ايمان آورديم تا از ايمان به مسيح و نه از اعمال شريعت عادل شمرده شويم؛ زيرا كه از اعمال شريعت هيچ بشرى عادل شمرده نخواهد شد.43

او معتقد بود كه اگر عدالت به اعمال شريعت حاصل مى‏شود، مرگ مسيح عبث بود. «فيض خدا را باطل نمى‏سازم؛ زيرا اگر عدالت به شريعت مى‏بود هر آينه مسيح عبث مرد44

او در واقع، با اين انديشه خود، شريعت جديدى پديد آورد كه آن را شريعت ايمان نام نهاد، در مقابلِ شريعت اعمال. شريعت موسوى بنابر اين ادعا، شريعت اعمال بود و شريعت عيسوى شريعت ايمان است كه نجات در آن به توسط اعمال حاصل نمى‏شود، بلكه به واسطه ايمان ميسر مى‏گردد.

به كدام شريعت؟ آيا به شريعت اعمال؟ نى بلكه به شريعت ايمان؛ زيرا يقين مى‏دانم كه انسان بدون اعمال شريعت محض ايمان عادل شمرده مى‏شود. آيا او خداى يهود است فقط مگر خداى امت‏ها هم نيست؟ البته خداى امت‏ها نيز است؛ زيرا واحد است خدايى كه اهل ختنه را از ايمان و نامختونان را به ايمان عادل خواهد شمرد. پس آيا شريعت را به ايمان باطل مى‏سازيم؟ حاشا، بلكه شريعت را استوار مى‏داريم.45

اين الهيات كه سختى انجام اعمال را از دوش مردم برمى‏داشت و محدوديت خاصى نداشت، مورد اقبال بسيارى قرار گرفت. علماى مسيحى پس از پولس انديشه‏هاى او را در مورد شريعت نظام‏مند كردند. در اين نظام برگرفته از انديشه‏هاى پولس، ايمان به مرگ فديه‏وار مسيح آثار مهمى دارد كه نجات از اسارت گناه، عادل شمردگى و مقدس شدن از آن جمله است.

وضيعت حاصل از ايمان و رهايى از اسارت گناه

علماى مسيحى پس از پولس، تلاش زيادى براى نظام‏مند كردن و تحليل انديشه‏هاى او انجام دادند؛ از جمله آنكه سعى كردند، تأثير ايمان بر انسان را صورتى منطقى و قابل قبول بدهند. بر پايه اين تحليل‏ها، پس از مرگ فديه‏وار مسيح به جاى انسان، و ايمان فرد به مسيح و فديه او، تحولات بزرگى در زندگى او رخ مى‏دهد كه مهم‏ترين آنها عبارتند از:

1. آزادى از قيد گناه و دورى از بى‏بندوبارى

بنابر الهيات پولسى، انسان‏ها در نتيجه گناه ذاتى، در اسارت گناه بودند و توان مقابله با آن را نداشتند؛ اما بعد از مرگ فديه‏اى حضرت عيسى، ايمان‏داران به او، از تسلط شيطان و گناه و قدرت آن آزاد مى‏شوند.

زيرا اين را مى‏دانيم كه انسانيت كهنه ما با او مصلوب شد تا جسد گناه معدوم گشته ديگر گناه را بندگى نكنيم... پس هرگاه با مسيح مرديم يقين مى‏دانيم كه با او زيست هم خواهيم كرد.46

اما شكر خدا را كه هرچند غلامان گناه مى‏بوديد، ليكن الآن ... از گناه آزاد شده غلامان عدالت گشته‏ايد... زيرا همچنان‏كه اعضاى خود را به بندگى نجاست و گناه براى گناه سپرديد همچنين الآن نيز اعضاى خود را به بندگى عدالت براى قدّوسيت بسپاريد.47

2. عادل‏شمردگى

بنابراين، الهيات، با به ارث رسيدن گناه آدم به فرزندانش، انسان‏ها از خدا بيگانه شده و تحت سلطه قدرت‏هاى شيطانى قرار گرفتند. عادل شمردن، در اين ديدگاه، حكمى است كه از سوى خداوند به عنوان آشتى و پذيرش انسان صادر مى‏شود. اين حكم، اثر فديه شدن عيسى مسيح، به جاى گناه انسان است.

به واسطه اين كار مسيح، تمام گناهان انسان بخشيده مى‏شود و خداوند انسان‏ها را به عنوان افرادى عادل در برابر خود مى‏پذيرد. قصاص شريعت از او برداشته مى‏شود و خداوند از او راضى مى‏شود؛ به گونه‏اى كه گويا او گناهى نكرده است. بنابراين، در نتيجه فديه مسيح، حكم خداوند در مورد انسان گناهكار به سبب نسبت جديد او با مسيح، تغيير مى‏كند و او به جاى آنكه به او محكوم شود، عادل شمرده مى‏شود. بنابراين، عادل شمردن، تصريح خدا به تبرئه گناه كسى است كه گناه كرده است، فقط به جهت ايمان او به مسيح.48

3. مقدس شدن

مراد از مقدس شدن اخلاقى «اثر نعمت مجانى الهى است كه با آن تمام قواى ما به شكل الهى درمى‏آيد و قدرت ما افزون مى‏گردد تا ما اندك اندك از گناه مى‏ميريم و به نيكى زنده مى‏شويم49

بنابراين، ديدگاه تفاوت عادل شمردن و مقدس شدن در اين است كه عادل شمردن عملى شرعى است كه خدا به عنوان قاضى انجام مى‏دهد و حكم مى‏كند كه حقش از سوى انسان گنهكار ادا شده است؛ اما مقدس شدن ثمره ديگرى از ايمان است كه به موجب آن در روح انسان خطاكار تغييراتى ايجاد مى‏شود.50

از ديدگاه پولس، كه ديدگاه غالب در انديشه مسيحيان معاصر نيز مى‏باشد، پس از آنكه انسان به واسطه فديه مسيح، از اسارت و لعنت گناه، خارج شد و به واسطه حكم الهى، عادل شمرده شد، روح او به گونه‏اى تغيير مى‏كند كه انجام كارهاى خوب براى او آسان است؛ زيرا ديگر در اسارت گناهان نيست. به راحتى مى‏تواند گناه را ترك گفته و به اطاعت خداوند روى آورد؛ زيرا او ديگر نه اسير گناه، بلكه غلام خدا خواهد شد.

پس گناه در جسم فانى شما حكمرانى نكند تا هوس‏هاى آن را اطاعت نماييد.51

اما الحال چون كه از گناه آزاد شده و غلامان خدا گشته‏ايد ثمر خود را براى قدّوسيت مى‏آوريد كه عاقبت آن حيات جاودانى است.52

بنابراين، ديدگاه، با ايمان آوردن، تحولات روحى در علايق فرد ايجاد مى‏شود كه از آن به مقدس شدن ياد مى‏شود.

شريعت جديد

با آنكه سخنان پولس نفى هرگونه شريعت اعمال را مى‏رساند، اما خود او و مسيحيان پس از او متوجه شدند كه يك دين بدون داشتن اعمال و تنها با تكيه بر برخى اعتقادات، نمى‏تواند هويت اجتماعى خود را حفظ كند. به همين دليل، از همان دوره، سخن از جايگزين شدن اعمالى جديد به جاى شريعت‏هاى گذشته به ميان آمد.

البته اعمال شريعت جديد، حداقلى بود و اساس آن ايمان بود كه اهميت آن در سخنان پولس با تأكيد تمام، بيان شده است. در اين شريعت جديد كه به مرور پديد آمد، از ميان دستورات فقهى و اخلاقى، تنها بر دستورات اخلاقى مانند مهرورزى، انفاق و مانند آن تأكيد شد. به همين دليل، مى‏توان شريعت جديد را شريعتى صرفا اخلاقى دانست. البته بايد توجه داشت كه مراد از اخلاقى بودن اين شريعت بدين معناست كه ريشه احكام آن، اخلاقى است و حلال و حرام‏هاى غيراخلاقى در آن نيست. بنابراين، نبايد اخلاقى بودن را به معناى استحباب و عدم الزام شمرد؛ زيرا دستورات اخلاقى شريعت جديد نيز داراى نوعى الزام براى مسيحيان است و به معناى امر استحبابى نمى‏باشد.

علاوه بر احكام اخلاقى، به مرور، مراسم‏هايى نيز به عنوان مراسم‏هاى رسمى مسيحيت پذيرفته شد؛ مانند مراسم عشاى ربانى، تعميد، تدهين و... كه اضافه شدن اين‏گونه اعمال نيز در ايجاد دين متمايز مورد نياز بود. به مرور، نياز به مديريت و رهبرى جامعه مسيحى، موجب ايجاد شوراهاى كليسايى و مقام رهبرى در جامعه مسيحى شد و مقام‏هايى مانند پاپ، اسقف و ... پديد آمد. نيازمندى به پشتوانه اجرايى دينى باعث شد كه دستورات آنان با شرايط خاص، از احكام دينى و الزام‏آور شمرده شود. به همين دليل، اكنون پاپ (در كليساى كاتوليك) در منصب پاپى خود، شوراهاى كليساى و اسقف‏ها با شرايط خاص، حق قانون‏گذارى و جعل احكام شرعى دارند.53

طبيعت مبناى شريعت ايمان

در اين شريعت حداقلى، اين سؤال مطرح شد كه افراد در مواردى در شناخت حكم اخلاقى نيز دچار ترديد مى‏شوند. در اين‏گونه موارد كه حكم خاصى براى آن در منابع مقدس نيامده است، چه بايد كرد. پولس مى‏گويد: در اين‏گونه موارد هر كس بايد به حكمى كه مقتضاى طبيعت انسان است، مراجعه كند، بلكه مى‏توان گفت كه تعاليم حضرت عيسى و شاگردان ايشان نيز ريشه در امور طبيعى و فطرى دارند.

زيرا هرگاه امت‏هايى كه شريعت ندارند كارهاى شريعت را به طبيعت بجا آرند، اينان هرچند شريعت ندارند براى خود شريعت هستند؛ چون كه از ايشان ظاهر مى‏شود كه عمل شريعت بر دل ايشان مكتوب است و ضمير ايشان نيز گواهى مى‏دهد و افكار ايشان با يكديگر يا مذمّت مى‏كنند يا عذر مى‏آورند در روزى كه خدا رازهاى مردم را داورى خواهد نمود به وساطت عيسى مسيح بر حسب بشارت من.54

رابطه شريعت جديد با عمل

توجه داريم كه مسيحيان شريعت قديم را نفى مى‏كنند، اما رعايت شريعت جديد را ـ با اختلافاتى ـ مورد تأكيد قرار داده و عمل صالح را ثمره ايمان مى‏دانند. البته نفى شريعت قديم، در واقع، نفى بخشى از آن است؛ يعنى احكام مربوط به حلال و حرام‏ها و تكاليف غير اخلاقى؛ اما احكام ده‏گانه عهد عتيق (به استثناى احترام و اعمال روز شنبه) مورد احترام آنان است؛ زيرا چنان‏كه گفته شد، اساسا شريعت جديد، شريعت اخلاقى است كه مبناى اخلاق در آن نيز مبادى فطرى و طبيعى است كه در همه جوامع تقريبا مورد پذيرش است.

امروزه هيچ كدام از سه فرقه مهم مسيحى به شريعت يهود عمل نمى‏كنند ـ بجز بخش‏هايى از آن، كه در شريعت جديد نيز به رسميت شناخته شده است ـ و معتقدند كه مرگ مسيح به شريعت موسوى پايان داد. اما از نگاهى ديگر، ميان فرقه پروتستان و كاتوليك اختلاف روى داده است. نزد كاتوليك‏ها سعادت ابدى با دو شرط، يكى فيض خدا و ديگرى اعمال صالح حاصل مى‏شود؛ برخى از گناهان بنابر ديدگاه كاتوليك‏ها، مرگ‏آورند و موجب از دست رفتن فيض نجات مى‏شوند؛ اما از نگاه پروتستان‏ها، نجات تنها باايمان‏حاصل‏مى‏شود و نقش‏عمل‏صالح ارتقاى درجه فرد مؤمن است. كاتوليك‏ها معتقدند كه شخص گنهكار در صورتى كه بدون توبه از دنيا برود، در برزخ عذاب خواهد شد؛ اما پروتستان‏ها بر اين باوردند كه فرد ايمان‏دار، در مورد گناهان خود دادرسى نخواهد شد؛ زيرا براى گناهان خود در شخص‏مسيح‏ودر صليب او دادرسى شده است.55

به هر حال، على‏رغم اختلافات ميان فرق مسيحيت، رعايت شريعت جديد (و انجام عمل صالح) در عادل شمردگى يا مقدس شدن يا ارتقاى درجه مؤر است و همه اين فرق از پيروان خود مى‏خواهند كه از تعاليم اخلاقى كليسا پيروى كنند. به نظر مى‏رسد پررنگ شدن دوباره نقش عمل در سعادت انسان‏ها در تاريخ مسيحيت، عقب‏نشينى از تأكيد افراطى پولس بر نقش ايمان و نفى شريعت اعمال است.

شريعت در دوره‏هاى بعد

بعد از حضرت عيسى عليه‏السلام در ميان جامعه مسيحى ميان پيروان دو ديدگاه يادشده اختلاف به وجود آمد. از نقل‏هاى كتاب مقدس پيداست كه در آن دوره اختلافات بسيارى در جامعه مسيحى وجود داشته است.

تعجب مى‏كنم كه بدين زودى از آن كس كه شما را به فيض مسيح خوانده است برمى‏گرديد به سوى انجيلى ديگر كه انجيل ديگر نيست، لكن بعضى هستند كه شما را مضطرب مى‏سازند و مى‏خواهند انجيل مسيح را تبديل نمايند.56

در دوره‏هاى بعد نيز اختلافاتى وجود داشت. گروهى از مسيحيان كه به فرقه «ابيّون» شهرت داشتند و آنان را يهودى ـ مسيحيان اوليه مى‏خواندند، بر حفظ شريعت حضرت موسى عليه‏السلام تأكيد داشتند. آنان عهد عتيق را تماما قبول داشته و عهد جديد را مردود مى‏دانستند. در عوض، به انجيلى به نام «انجيل عبرانيان» اعتقاد داشتند؛ بر عمل ختان مواظبت مى‏كردند؛ روز هفتم از ايام هفته را شنبه مى‏دانستند (نه يكشنبه) و در مراسم عشاى ربانى فقط از آب استفاده مى‏كردند نه شراب، و معتقد بودند كه لازم است ايمان مسيحى با شريعت موسوى اقتران يابد.57 اما به تدريج‏وبه‏ويژه‏پس‏از تصويب الهيات پولسى در شوراى نيقيه،الهيات‏پولسى‏انديشه‏رايج‏وغالب‏جامعه‏مسيحى شد.

نقدهايى بر شريعت پولسى

مى‏دانيم كه ديدگاه اسلام با الهيات پولسى تعارض و تباين مبنايى دارد. در ديدگاه اسلام، حضرت عيسى عليه‏السلام، پسر خدا نيست و جايگاه الوهيتى ندارد، بلكه يكى از پيامبران برگزيده خداوند متعال است. ترك اولاى حضرت آدم عليه‏السلام موجب قطع رابطه انسان و خدا نشده و اين امر به عنوان يك گناه در نسل و فرزندان او به ارث گذاشته نشده است. در نتيجه، بحث گناه ذاتى در اسلام مطرح نيست تا حضرت عيسى عليه‏السلام به عنوان فديه آن شناخته شود.

از ديدگاه اسلام، انسان با فطرت توحيدى به دنيا مى‏آيد،58 هرچند بعد از بلوغ، گناهان اختيارى مى‏تواند او را از رحمت خدا دور سازد. پيامبران الهى راهبران انديشه و مربيان عمل انسان‏ها به سوى سعادت هستند. محتواى پيام آنان دين الهى است. دين و شريعت برنامه‏اى است كه اصلاح انديشه و رفتار انسان را در دنيا و تأمين سعادت اخروى او را بر عهده دارد. در اين ديدگاه، به خاطر پيچيده بودن نظام عالم و روابط آن، ناتوان بودن عقل و تجربه انسان در شناخت دقيق برنامه سعادت، و وجود موانعى مانند هواهاى نفسانى و دشمنى شيطان، انسان هيچ‏گاه از شريعت بى‏نياز نيست.

شريعت در اين نگاه، مراتبى دارد. مراتبى از آن، مانند واجبات و محرمات، حافظ حداقل‏هاى اهداف شريعت است و برخى از مراتب آن، مانند رعايت مستحبات، ترك مكروهات، مراقبت‏ها و نجواهاى عارفانه، انسان را فانى در رضايت و خواست الهى مى‏سازد. در چنين مراتبى، رعايت شريعت از سرترس از جهنم و شوق نعمت‏هاى بهشت نيست، بلكه از سر عشق و معرفت است.59 اما نمى‏توان كسانى را به اين درجات نرسيده‏اند، رها كرد تا در پرتگاه‏هاى گناه و اشتباه سقوط كنند. به همين دليل، تشويق‏هايى مانند بيان نعمت‏هاى بهشتى و بيم‏دادن از عذاب جهنم و حتى تنبيه‏هايى براى كسانى كه مرتكب برخى از گناهان مى‏شوند، لازم و منطقى است.

جدا از نقدهاى مبنايى اسلام بر الهيات پولسى، مى‏توان برخى از مبانى يا تعاليم اين الهيات را با كمك منابع خود مسيحيت يا با نگاه برون‏دينى و با استفاده از منطق بين‏الاذهانى مورد نقد قرار داد. ابعاد مختلف ديدگاه پولس مانند مبانى، اعتبار تاريخى، اصول و خودآموزه شريعت را مى‏توان با اين دو شيوه مورد نقد قرار داد كه در اين مجال به چند مطلب اشاره مى‏كنيم.

مخالفت ديدگاه پولس با ديدگاه حضرت عيسى عليه‏السلام و حواريون

چنان‏كه در تبيين ديدگاه اول گفته شد، سخنان و سيره حضرت عيسى عليه‏السلام و حواريون بر تأييد و اصلاح شريعت موسوى تأكيد داشته و مخالف ديدگاه پولس است. اگر در مقام تعارض بخواهيم يكى از اين دو ديدگاه را بپذيريم، قطعا سنت حضرت عيسى عليه‏السلام و حواريون شايسته پيروى است. ادعاى اين مطلب كه حضرت عيسى مأمور بوده است همانند يك انسان زندگى كند و از شريعت پيروى كند و وظيفه پولس روشن ساختن بعد الهى ايشان و ارائه شريعت جديد بوده است، علاوه بر مخالفت با ديدگاه حواريون، ادعايى است كه تنها بر آموزه‏هاى پولسى مبتنى است و در مقام تعارض و نقد، صرف ادعا بوده و قابل استناد نيست.

رابطه خدا با انسان

الهيات پولسى، خداوند متعال را به گونه‏اى معرفى مى‏كند كه به خاطر گناه يك فرد، رابطه خود را تمام انسان‏ها قطع مى‏كند و آنان را به خودشان واگذار مى‏كند. براى برطرف شدن اين كدورت نيز به توبه و درخواست بندگان راضى نمى‏شود، بلكه رفع اين اهانت (گناه اوليه) را در صورتى مى‏پذيرد كه كسى در حد خود او، جبران آن باشد و به صليب برود. چنين صفاتى با رحمت و محبت خداوند به بندگانش و دورى او از ظلم (گناه يك فرد را به حساب همه گذاشتن) سازگار نيست.

ممكن است كه گفته شود رابطه گناه انسان با طرد او از درگاه خداوند، رابطه تكوينى است نه اعتبارى كه خداوند بتواند از آن بگذرد. اما عجيب آن است كه رابطه‏اى كه در الهيات پولسى بين گناه و انسان تصوير مى‏شود، رابطه‏اى قراردادى است نه تكوينى. مثلاً، در بحث عادل شمردگى ـ چنان‏كه در متن ملاحظه كرديد ـ اين الهيات معتقد است كه عادل شمردن، حكمى است كه از سوى خداوند به عنوان آشتى و پذيرش انسان صادر مى‏شود. حكم خداوند در مورد انسان گناهكار به سبب فديه مسيح، تغيير مى‏كند و انسان به جاى آنكه محكوم باشد، عادل شمرده مى‏شود. بنابراين، عادل شمردن، تصريح خدا به تبرئه گناه كسى است كه گناه كرده است، فقط به سبب ايمان او به مسيح.60

به همين دليل، خود آنان تصريح كرده‏اند كه عادل‏شمردگى بدين معنا نيست كه خطاكار، از هر گناهى برى‏ء است؛ زيرا اين خلاف واقع است، بلكه بدين معناست كه شريعت بعد از آن بر او حكم نخواهد كرد؛ زيرا شريعت حق خود را از غير او به كمال دريافت كرده است61 و صحيح نيست كه حق خود را دوبار دريافت كند.62 اساس نجات خطاكار از حكم شريعت ـ بنابر آنچه گذشت ـ كارى به سبب نفس خطاكار يا عمل او نيست، بلكه عادل شمردن نتيجه كار مسيح است كه داورى را به جاى مؤمن تحمل كرد.63

از اين عبارات به دست مى‏آيد كه اين رابطه كاملاً اعتبارى است نه تكوينى؛ بنابراين، به نظر مى‏رسد خداوندى كه در الهيات پولسى معرفى مى‏شود، خداوندى نيست كه عادل، رحيم و رحمان باشد.

ناتوانى ايمان در تحول كامل انسان

اشكال ديگر بر اين ديدگاه اين ادعا است كه با عادل شمردن، تغييرات اساسى در وجود انسان رخ مى‏دهد. تمام الهيات پولسى بر اين محور دور مى‏زند كه رابطه انسان و خدا قطع شده بود و با مرگ و به صليب رفتن عيسى، اين رابطه برقرار شد. اين مهم‏ترين حادثه تاريخ مسيحيت است. بنابراين، بايد براى آن اثرى مهم باشد. به همين دليل، پولس مدعى است كه با اين كار تغيير اساسى در وجود انسان ايجاد مى‏شود، به حدى كه انسان ديگر نيازمند شريعت نيست.

پس گناه در جسم فانى شما حكمرانى نكند تا هوس‏هاى آن را اطاعت نماييد.64 زيرا گناه بر شما سلطنت نخواهد كرد؛ چون كه زير شريعت نيستيد، بلكه زير فيض.65

به همين دليل، او نه تنها عمل به شريعت را در تحقق رستگارى ضرورى نمى‏داند، بلكه عمل به شريعت را در عهد جديد، يعنى پس از فدا شدن مسيح مانع رستگارى مى‏داند.

اينك من پولس به شما مى‏گويم كه اگر مختون شويد، مسيح براى شما هيچ نفعى ندارد. بلى، باز به هر كس كه مختون شود، شهادت مى‏دهم كه مديون است كه تمام شريعت را بجا آورد. همه شما كه از شريعت عادل شويد، از مسيح باطل و از فيض ساقط گشته‏ايد؛ زيرا اگر اهل شريعت وارث باشند، ايمان عاطل است و وعده باطل؛ زيرا كه شريعت باعث غضب است؛ زيرا جايى كه شريعت نيست، تجاوز هم نيست.66

اما متأسفانه در عمل چنين اتفاقى نيفتاد. فرد مسيحى همچنان گناه مى‏كرد و در عمل روشن شد كه تأثير محسوسى بعد از ايمان با قبل آن در فرد ايجاد نشده است. به همين دليل، به اين بحث پرداختند كه آيا با ايمان آوردن، اميال و هواهاى نفسانى قديم باقى مى‏ماند يا خير؟ كاتوليك پاپى معتقد است: بعد از حيات جديد كه با تعميد حاصل مى‏شود، چيزى از طبيعت خطا در وجود انسان باقى نمى‏ماند. مشكل اين بيان اين است كه واقعيت خارجى خلاف آن است و مسيحيان همچنان مرتكب گناهان مى‏شوند. اما به نظر انجيلى‏ها اميال متضاده هنوز موجود است و با عمل تقديس بايد آنها را پاك كرد.67

به همين دليل، اين مسئله مطرح شد كه عادل‏شمردگى تنها با ايمان نيست، بلكه عمل هم بايد همراه آن باشد (بنابر ديدگاه كاتوليك پاپى) و يا عادل‏شمردگى به ايمان است؛ اما تقدس به عمل است (كاتوليك انجيلى).68 حتى برخى از انديشمندان مسيحى معتقد شدند كه تقدس كامل هرگز در اين دنيا ممكن نيست؛ زيرا انسان اختيار دارد و نمى‏تواند به طور كامل اعمال و روحيات خود را مقدس سازد. اعتقاد به تقدس كامل توانى بيش از طاقت را براى اراده بشرى تصور مى‏كند كه با آن مى‏تواند همواره قداست را انتخاب كند و در مواجهه‏هاى مختلف، هيچ‏گاه از وضعيت اطراف خود متأثر نشود. حتى اگر به برجستگان در تقوا در تاريخ مسيحيت در تمام قرن‏ها نگاه كنيم، مى‏بينيم كه در آنان علامات نقص و اعتراف به آن وجود داشته است.69

به هر حال، تأكيد بر نقش عمل، در واقع، عقب‏نشينى از آن ادعاى مهم و اساسى الهيات پولس است. چنان‏كه گفته شد، نقش ايمان در تغيير روحيه و وجود انسان محور تمام الهيات پولسى است. در اثر اين ايمان، گناه ذاتى انسان بخشيده مى‏شود و انسان از اسارت گناه خارج مى‏گردد و فرزندخوانده خداوند مى‏شود. اگر اعتراف كرده‏اند كه ايمان عملاً چنين كارآيى ندارد و همچنان اميال و خواهش‏هاى نفسانى گذشته وجود دارد و بايد بر عمل صالح تأكيد شود، به ديدگاهى مخالف ديدگاه پولس رسيده‏اند. به نظر مى‏رسد الهى‏دانان مسيحيت پولسى عملاً به خلاف ادعاى پولس در نقش محورى ايمان در تحول درونى او رسيدند.

بنابراين، به نظر مى‏رسد ضرورت شريعت امرى است كه نمى‏توان از آن غافل شد و پذيرش آن با ادعاى تحول اساسى در انسان از طريق ايمان صرف سازگار نيست. حتى خود پولس هم نمى‏توانست به نفى كامل شريعت پايبند شود. به همين دليل، به نظر مى‏رسد اگرچه لحن سخنان او در نفى شريعت، در بسيارى از موارد، نفى مطلق شريعت است، اما گويا در نهايت به اين نيتجه مى‏رسد كه چنين امرى ممكن نيست و بدين‏روى، به جاى شريعت گذشته، شريعت جديدى را مطرح كرد كه حداقلى بود و بر امور اخلاقى تكيه داشت.

مشخص نبودن معيار قضاياى اخلاقى

اشكال شريعت اخلاقى جديد اين است كه براى آن، قانون و معيار روشن بيان نشد و شناخت خوب و بد اخلاقى به طبيعت خود انسان واگذار گرديد.70

مطمئنا اين معيار عملاً كارآمد نيست؛ زيرا اولاً، انسان‏ها توان تشخيص خوب و بد را در بسيارى از امور ندارند. ثانيا، انسان‏ها به خاطر داشتن هوا و هوس‏ها و تأثيرپذيرى از عوامل مختلف محيطى و غيرمحيطى در تشخيص مصاديق دچار خطا مى‏شوند. به همين دليل، در بسيارى از موارد در خوب يا بد، عدالت يا ظلم بودن اختلافات جدى با هم دارند.

خود مسيحيان نيز به مرور اين نكته را دريافتند كه واگذاردن همه اين امور به خود افراد درست نيست و بدين‏روى، شوراهاى كليسايى و شخص پاپ در اين‏گونه موارد حق قانون‏گذارى يافتند و عملاً ديدگاه پولس را نقض كردند.

مى‏توان نقدهاى ديگرى را نيز بر مدعيات پولس در نفى شريعت بيان كرد و يا نقص‏هاى شريعت حداقلى آن را برشمرد؛ چنان‏كه مى‏توان از رويكردهاى ديگر نيز به نقد آن پرداخت، اما چنين كارى نيازمند تحقيق و بررسى دقيق‏تر و مجالى وسيع‏تر است.

نتيجه‏گيرى

از مباحث گذشته مى‏توان به اين نتايج دست يافت:

1. تفسيرهاى مختلفى از كتاب مقدس در مورد شريعت مى‏توان ارائه داد.

2. تفسيرى كه بيشتر با اناجيل همنوا سازگار است، شريعت عيسوى را تكميل و اصلاح‏كننده شريعت موسوى معرفى مى‏كند نه از بين‏برنده آن. اين تفسير با توجه به سيره و گفتار حضرت عيسى عليه‏السلامو حواريان قابل تأييد است. آموزه‏هاى اسلامى نيز اين تفسير را تأييد مى‏كند.

3. در تفسير ديگرى كه نتيجه الهيات پولسى است، شريعت موسوى به لحاظ مبانى مورد نقد قرار گرفته و شريعتى ايمان محور كه اعمال در آن نقش چندانى ندارد، به عنوان شريعت جديد معرفى مى‏شود.

4. توجه به آموزه‏هاى اخلاقى، تأكيد بر آداب و رسوم خاص به عنوان شعائر مسيحيت، پررنگ‏تر شدن نقش اعمال و جايگاه كليسا و قوانين آن، از ضعف‏هاى بنيادين شريعت ايمان حكايت مى‏كند كه به سبب ناممكن بودن نفى كامل شريعت اعمال، به شريعت با اعمال حداقلى روى آورده‏اند

معرفت شماره 158 ـ بهمن 1389 ، سيدعلى هاشمى

  • پى نوشت ها
    • ـ ابن‏منظور، محمّدبن مكرم، لسان‏العرب، بيروت، دار صادر، 1414ق.
    • ـ برانتل، جورج، آيين كاتوليك، ترجمه حسن قنبرى، قم، مركز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب، 1381.
    • ـ جمعى از نويسندگان، مقدمه‏اى بر شناخت مسيحيت، ترجمه و تدوين همايون همتى، تهران، نقش جهان، 1379.
    • ـ خاچيكى، سارو، اصول مسيحيت، بى‏جا، حيات ابدى، 1982م.
    • ـ راغب اصفهانى، حسين‏بن محمد، المفردات فى غريب‏القرآن، بيروت و دمشق، دارالعلم و دارالشامية، 1412ق.
    • ـ فيومى، احمدبن محمّد، المصباح‏المنير، قم، دارالرضى، بى‏تا.
    • ـ كلينى، محمّدبن يعقوب، الكافى، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1365.
    • ـ مجلسى، محمّدباقر، بحارالانوار، بيروت، الوفاء، 1404ق.
    • ـ ناردو، دان، پيدايش مسيحيت، ترجمه مهدى حقيقت‏خواه، تهران، ققنوس، 1385.
    • ـ ناس، جان بى.، تاريخ جامع اديان، ترجمه على‏اصغر حكمت، چ پانزدهم، تهران، علمى و فرهنگى، 1384.
    • ـ نظام‏التعليم فى علم‏الاهوت، موافق با مسيحيت انجيلى، با اجازه رسمى از نظارت معارف عمومى، الامريكان، بيروت، 1890م.
    • ـ وورست، رابرت اى. وان، مسيحيت از لابه‏لاى متون، ترجمه جواد باغبانى و عباس رسول‏زاده، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى، 1384.
    • ـ ويور، مرى جو، درآمدى بر مسيحيت، ترجمه حسن قنبرى، قم، مركز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب، 1381.

  • پى نوشت ها

* دانشجوى دكترى كلام اسلامى، جامعه‏المصطفى العالمية. دريافت: 12/4/89 ـ پذيرش: 29/9/89.

1sayyedali@gmail.com

1ـ سارو خاچيكى، اصول مسيحيت، ص 47.

2ـ احمدبن محمّد فيومى، المصباح‏المنير، ج 2، ص 301؛ محمّدبن مكرم ابن‏منظور، لسان‏العرب، ج 8، ص 176.

3ـ محمّدبن مكرم ابن‏منظور، همان، ج 8، ص 175.

4ـ همان، ص 176.

5ـ همان، ص 175.

6ـ ر.ك: همان، ص 176؛ راغب اصفهانى، المفردات فى غريب‏القرآن، ص 450ـ451.

7ـ متى، 5:27ـ30 و ر.ك: متى، 5:21ـ24.

8ـ متى، 23:14ـ16، و ر.ك: متى، 7:5؛ 6: 5ـ6؛ 6: 16ـ18.

9ـ متى، 5:17ـ19.

10ـ متى، 23:1ـ7.

11ـ متى، 23:23ـ33؛ ر.ك: لوقا، 11:42.

12ـ لوقا، 11:52.

13ـ لوقا، 5:12ـ14.

14ـ متى، 7:12.

15ـ لوقا، 10:25ـ28.

16ـ متى، 19:16ـ22؛ لوقا، 18:18ـ25.

17ـ لوقا، 2: 21و27.

18ـ جان بى. ناس، تاريخ جامع اديان، ترجمه على‏اصغر حكمت، ص 583.

19ـ مرى جو. ويور، درآمدى بر مسيحيت، ترجمه حسن قنبرى، ص 101؛ دان ناردو، پيدايش مسيحيت، ترجمه مهدى حقيقت‏خواه، ص 29.

20ـ مائده: 46.

21ـ آل‏عمران: 50.

22ـ متى، 5:31ـ32.

23ـ ر.ك: لوقا، 16:18.

24ـ متى، 19:3ـ11.

25ـ متى، 5:33ـ39.

26ـ لوقا، 6:1ـ5.

27ـ متى، 12:9ـ12.

28ـ لوقا، 13:11ـ16.

29ـ لوقا، 5:33ـ35.

30ـ لوقا، 16:16.

31ـ لوقا، 16:17.

32ـ ر.ك: دان ناردو، همان، ص 44.

33ـ جان بى. ناس، همان، ص 611.

34ـ مرى جو. ويور، همان، ص 90.

35ـ غلاطيان، 2:11ـ14.

36ـ ر.ك: روميان، 2:21ـ24.

37ـ ر.ك: غلاطيان، 2:11ـ15.

38ـ غلاطيان، 2:7ـ8.

39ـ غلاطيان، 3:13؛ ر.ك: روميان، 3:21ـ22.

40ـ روميان، 3:24ـ26.

41ـ روميان، 5:15ـ19.

42ـ روميان، 4:9ـ12.

43ـ غلاطيان، 2:16.

44ـ غلاطيان، 2:21.

45ـ روميان، 3:27ـ31.

46ـ روميان، 6:6ـ8.

47ـ روميان، 6:18ـ19؛ ر.ك: روميان، 6:14.

48ـ ر.ك: جورج برانتل، آيين كاتوليك، ترجمه حسن قنبرى، ص 179؛ نظام‏التعليم فى علم‏الاهوت، ج 2، ص 354.

49ـ نظام‏التعليم فى علم‏الاهوت، ج 2، ص 366.

50ـ همان.

51ـ روميان، 6:12.

52ـ روميان، 6:22.

53ـ ر.ك: رابرت اى. وان وورست، مسيحيت از لابه‏لاى متون، ترجمه جواد باغبانى و عباس رسول‏زاده، ص 483.

54ـ روميان، 2:14ـ16.

55ـ ر.ك: جمعى از نويسندگان، مقدّمه‏اى بر شناخت مسيحيت، ترجمه و تدوين همايون همتى، ص 91؛ جورج برانتل، همان، ص 269ـ270.

56ـ غلاطيان، 1:6ـ7؛ ر.ك: قرنتيان، 1:11ـ12.

57ـ جان بى. ناس، همان، ص 614.

58ـ ر.ك: محمّدبن يعقوب كلينى، اصول كافى، ج 2، ص 12؛ محمّدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 3، ص 276.

59ـ ر.ك: محمّدباقر مجلسى، همان، ج 67، ص 196.

60ـ نظام‏التعليم فى علم‏الاهوت، ج 2، ص 354.

61ـ همان، ص 355.

62ـ روميان، 4:5ـ8.

63ـ روميان، 3:24.

64ـ روميان، 6:12.

65ـ روميان، 6:14؛ روميان، 6:18ـ19.

66ـ روميان، 4:14ـ15؛ ر.ك: غلاطيان، 5:2ـ6.

67ـ نظام‏التعليم فى علم‏الاهوت، ج 2، ص 370.

68ـ همان، ص 359.

69ـ همان، ص 372ـ373.

70ـ ر.ك: روميان، 2:14ـ16.



ارسال به دوستان
نسخه چاپی
نام:
ایمیل:
* نظر:
آخرین اخبار