کد خبر: ۱۵۶۳۴
تاریخ انتشار: 10 خرداد - 1396 12:15
کتاب نقد
گفت‌وگو با دکتر ابوالحسن تنهایی رئیس انجمن جامعه‌شناسی تفسیری ایران درباره جامعه‌شناسی عرفان در ایران امروز و نقد روشمند عرفان حلقه

نباید با قضایای پیش تجربی و پیش قیاسی به سراغ عرفان‌ها رفت/ آموزه‌های عرفان حلقه به خلافت انسان روی زمین صدمه می‌زند/ باید نشان دهیم این حلقه‌ها جریانی دینی نیست، بلکه تکنیک‌های تغییر حالات است/ بسیاری از گروه‌های عرفانی در ایران امروز، غیر عرفانی و ضد عرفانی هستند

دکتر ابوالحسن تنهایی،‌ ملقب به «ح. الف. تنهایی»، محقق، جامعه‌‌شناس و رئیس انجمن جامعه‌شناسی تفسیری ایران، سال ۱۳۳۰ در اصفهان به دنیا آمد. او تحصیلات دانشگاهی را در سال ۱۳۵۰-۱۳۴۹ در رشته روان‌شناسی و فلسفه از دانشگاه اصفهان آغاز کرد. پس از فارغ‌التحصیلی برای ادامه تحصیل از دانشگاه بین‌المللی آمریکا پذیرش گرفت و عازم این کشور شد. در سال ۱۳۵۵ مقطع فوق‌ لیسانس را در رشته جامعه‌شناسی و انسان‌شناسی گذراند و به دلیل علاقه به این رشته مطالعه و تحقیقات خود را ادامه داد و توانست در سال ۱۳۵۸دکترای این رشته را اخذ کند. تنهایی از این دانشگاه دکترای خود را در رشته‌های روان‌شناسی اجتماعی و نظریه‌های جامعه‌شناسی نیز دریافت کرد. به‌عنوان مدرس دروس جامعه‌شناسی در دانشگاه بین‌المللی آمریکا مشغول به تدریس شد و یک‌سال بعد در حالی‌که توصیه نامه علمی و حرفه‌ای از بنیانگذار مکتب کنش متقابل نمادی، جرج هربرت بلومر داشت، به ایران بازگشت. تنهایی از سال ۱۳۶۴-۱۳۶۲ به‌تدریس در دانشگاه شیراز پرداخت و از سال ۱۳۷۶-۱۳۷۳ مدرس دانشگاه تربیت معلم بود. او از همان سال تدریس در زمینه نظریه‌های جامعه‌شناسی، نظریه‌های انسان‌شناسی، مسائل اجتماعی در ایران، آسیب‌شناسی اجتماعی جامعه‌شناسی دین، جامعه‌شناسی معرفت، اندیشه‌های متفکرین مسلمان، تاریخ اندیشه انسان‌شناسی و نقد نظریه‌های معاصر را در دانشگاه‌های تربیت مدرس و دانشگاه آزاد دنبال کرد.  
تنهایی از سال ۱۳۸۸- ۱۳۶۵ مسئولیت‌هایی مانند معاون پژوهشی دانشگاه آزاد اسلامی واحد کرمان، رئیس دانشکده تحصیلات تکمیلی دانشگاه آزاد اسلامی واحد اراک و همچنین مدیر گروه کارشناسی ارشد جامعه‌شناسی این دانشگاه را بر عهده داشته است. او در حال حاضر مدیر گروه جامعه‌شناسی دانشگاه آزاد اسلامی و مدیر مسئول فصلنامه تخصصی جامعه‌شناسی این دانشگاه است. وی علاوه بر تدریس و انجام طرح‌های پژوهشی آثار متعددی را منتشر کرده است. «درآمدی بر مکاتب و نظریه‌های جامعه‌شناسی» (۱۳۷۱)، «درآمدی بر نظریات جامعه‌شناسی: هفت مقاله در باب مبانی تاریخ و اندیشه» (۱۳۷۲)، «تاریخ اندیشه و نظریات جامعه‌شناختی» (۱۳۷۳)، «نظریات جامعه‌شناسی» (۱۳۷۶)، «جایگاه نظریه بلومر در جامعه‌شناسی معرفت» (۱۳۷۸)، «جامعه‌شناسی نظری اسلام» (۱۳۷۹)، «جامعه‌شناسی در شرق باستان» (۱۳۸۱)، «جامعه‌شناسی پیشقراول در غرب جدید» (۱۳۸۱)، «جامعه‌شناسی نظری» (۱۳۸۲)، «بازنگری شرح ذایتلین» (۱۳۸۵)، «هم فراخوانی ساخت نقش و کنش در نظریه جرج هربرت مید» (۱۳۸۵)، «نظریه‌های جامعه‌شناسی» (۱۳۸۷)، «هربرت بلومر و کنش متقابل نمادی» (۱۳۸۸) و «بازشناسی نظریه جامعه‌شناسی در مدرنیته میانی» (۱۳۹۱) از جمله آثار اوست.

***

عصر اندیشه| آیا عرفان از نظر جامعه‌شناسی امری صرفاً شخصی است یا معطوف به اجتماع؟ به تعبیری حالات عرفانی، دینامیزم فردی دارند یا تاثیر و تاثرات فاعلی و مفعولی اجتماعی هم می‌توانند داشته باشند؟

مفهوم لغوی عرفان از معرفت و شناختن است و آنچه از تاریخ عرفان نقل شده، فرآیندی است از شناخت کُنه هستی. این تعریفی است که هم عرفای ایرانی می‌گویند و هم دایره‌المعارف‌های مختلف غربی می‌نویسند؛ مانند دایره‌المعارف دین در دانشگاه آکسفورد. وقتی «شناخت» از سطح لایه‌ها بگذرد و به عمق برسد، عرفان نامیده می‌شود. بر اساس این تعریف، شاید هیچ‌وقت زیر مجموعه موضوعات جامعه‌شناسی قرار نگیرد. اگر من در بحث جامعه‌شناسی، به عرفان توجه کردم، از نقطه نظر دیگری است. وقتی عرفان، به‌عنوان یک واقعیت اجتماعی بروز می‌کند و پیروان آن صاحب یکسری سبک زندگی و مناسک و مراسم خاصی می‌شوند که به‌عنوان فرقه یا سلسله از آن‌ها یاد می‌شود، در اینجا می‌توانیم بگوییم با یک واقعیت اجتماعی به‌نام «واقعیت گروه‌های عرفانی، سلسله‌ای و یا فرقه‌ای» روبه‌رو شدیم.

رویکرد من در بحث‌هایی که در مورد عرفان دارم، بیشتر از حوزه جامعه‌شناسی دین است، نه جامعه‌شناسی دینی. بنابراین، در اینجا من به‌عنوان یک جامعه‌شناس نگاه می‌کنم، نه به‌عنوان پیرو عرفان. جامعه‌شناسی دین می‌تواند به بخش‌های کوچکتری تقسیم شود، مانند جامعه‌شناسی عرفان. یعنی عرفان به‌عنوان نمودی از دین می‌تواند به‌عنوان بخشی از جامعه‌شناسی تعریف شود.‌ بنابراین، جامعه‌شناسی عرفان به خود عرفان ربط ندارد، بلکه به گروه‌های عارف ارتباط دارد. کسانی‌که اهل عرفان هستند و پیرو مسالک عرفانی و آئین‌های عرفانی را اجرا می‌کنند و اعتقادات عرفانی و سبک زندگی خاصی دارند. حال ممکن است بگویند عارفان، انسان‌های متفاوتی هستند و زندگی خاصی دارند و به‌صورت پراکنده این طرف و آن طرف بوده‌اند و هیچ‌وقت به‌عنوان یک گروه نبوده‌اند. من معمولاً از علمای متاخر در مباحثم استفاده می‌کنم، زیرا زبانشان تا حدودی علمی و عرفانی است. یکی از آن‌ها شهید مطهری است و دیگری امام خمینی. مطهری می‌نویسد: «عرفا یک فرق عمده با علمای دین یا مفسرین یا متکلمین دارند که این ویژگی خاصی به آن‌ها داده است.» مطهری می‌گوید تنها یک گروه است که به‌عنوان عرفان شناخته می‌شود. ما می‌بینیم مفسرین به‌صورت پراکنده زندگی می‌کنند که هیچ ارتباطی با هم ندارند. حال آنکه عرفا به‌صورت حلقه‌ها و گروه‌هایی در همه‌جا دیده می‌شوند، مثلاً پیروان شیخ ابوسعید ابوالخیر که همیشه مکان‌های خاصی داشتند به اسم خانقاه، البته اسم‌های مختلفی هم در طول تاریخ داشته‌اند که معروف‌ترینشان همان خانقاه بوده است. خانقاه به معنای فارسی، همان سفره‌گاه است. عرفا در این مکان جمع می‌شدند، غذا می‌خوردند و دعایشان را می‌کردند. در حقیقت خانقاه دارای یک کارکرد اجتماعی و مرکز اتصال و سفر و هتل هم بوده است.

 مثل «انجمن اخوت» که یک نوع گردهمایی بوده است...

بله؛ بنابراین، شهید مطهری تعبیر زیبایی داشتند که من هم به آن معتقدم. بعضی از عرفا، بنابر عرفان نظری بحث‌هایی در کتب مختلف دارند، مثلاً کاری که محی‌الدین ابن عربی و شیخ شهاب‌الدین سهروردی در کتاب‌هایشان انجام داده‌اند. این‌ افراد عارف به‌حساب می‌آیند. بنابراین، اگر عرفا به شکل گروه‌های خاص اجتماعی در آیند، دیگر از تعبیر متصوفه استفاده می‌کنیم. به‌اصطلاح می‌گوییم این‌‌ها صوفیان اسلام هستند. در اینجا برخلاف ذهن عوام‌گرایانه بعضی از افراد، مرحوم مطهری و من نیز براین باوریم که هیچ تفاوتی بین عرفان و تصوف  وجود ندارد، تنها فرقش این است که متصوفه بخش اجتماعی زندگی عرفاست و عرفان بخش نظری زندگی صوفیه است که این دو نسبت به هم هم‌پوشانی دارند. بحث‌های مهم دیگری هم در نظریات مطهری است که من در انتهای کتاب «متفکرین مسلمان» خودم توضیح داده‌ام. شهید مطهری هم تنها فرق بین تصوف و عرفان را همین نکته ذکر کرده است. مرحوم امام خمینی هم همین نظر را داشتند و می‌فرمودند عرفا و صوفیه فرقی نمی‌کنند. در آثار و نوشته‌هایشان هم اغلب این دو اصطلاح را جابه‌جا به کار برده‌اند و عارف، صوفی، درویش و اهل معرفت را به یک معنا گرفته‌اند.

این جمله‌ای را که از شهید مطهری بیان کردید، سندش کجاست؟

سند این را من در همان کتاب جامعه‌شناسی تاریخی نظریه‌های متفکرین اجتماعی نشر ۱۳۸۹ و نیز جامعه‌شناسی نظری اسلام، نشر ۱۳۷۹ خودم آورده‌ام. روش من در جامعه‌شناسی تفسیری روش down to earth یا فرود به زمین است. این اصطلاحی است که «هربرت بلومر» استاد من به کار می‌برد. به این معنی که ما واقعیت را بر اساس تفسیر جمعی می‌شناسیم. ما می‌گوییم جامعه بر اساس جامعه‌شناسی تفسیری چیزی نیست جز تفسیر مشترک مردم که به رفتار تبدیل می‌شود و نه تفسیری که در ذهن وجود دارد. تفسیری که تبلور رفتاری و سازمانی پیدا می‌کند؛ مثلاً اگر مردم به خدایی اعتقاد دارند و این خدا را در مکان‌هایی مثل کنیسه پرستش می‌کنند، یهودی لقب می‌دهیم. مثلاً اگر کسانی بیایند و در خانقاهی جمع بشوند، صوفی نامیده می‌شوند. ما عرفان را از طریق سازمان‌های اجتماعی یا گروه‌های اجتماعی عرفا که در تاریخ اسم‌شان صوفیه یا دروایش است، می‌توانیم در ایران مورد مطالعه قرار دهیم. حال ممکن است بسیاری از فلاسفه، متکلمین و اندیشمندان، گفت‌‌وگوگران و تاریخ‌نگاران، به اسنادی رجوع ‌کنند و بگویند عرفان از ابتدا باطل بوده است. گروهی هم هستند که می‌گویند گروه‌های عرفانی از ابتدا دینی بوده‌اند.

این نزاع همیشه بین این دو گروه بوده است؟

بله؛ این نزاع هست و همیشه هم بوده است. من به‌عنوان یک جامعه‌شناس عرفان یا جامعه‌شناس مذهب عرفانی، نه می‌توانم طرف گروه موافق را بگیرم و نه گروه مخالف را. من تنها می‌توانم بگویم که اسناد من، مشاهدات و مصاحبه‌های من است و آن‌چیزهایی که در کتب‌ آن‌ها دیده‌ام. یعنی مطالعه کرده ام که خداوند و عبادات از نظر آن‌ها چگونه تعریف شده است؟ راه رسیدن به خدا را چگونه تعبیر کرده‌اند؟ حال اینکه درست می‌گویند یا غلط، به خودشان مربوط می‌شود و من نمی‌توانم در مورد درستی یا نادرستی آن قضاوت کنم. مگر اینکه بخواهم نقادی کنم که دیگر وارد یکسری مجادلات دیگری می‌شویم و بحثمان عوض می‌شود. من در حقیقت بر مبنای چشم‌انداز جامعه‌شناسی تفسیری به مطالعه گروه‌های عرفانی می‌پردازم و با رجوع به خودشان می‌گویم که چه باورهایی دارند؟ چه نگاهی به زندگی و خدا دارند؟ طرز نگاهشان به اصلاح اجتماعی چگونه است؟ و بسیاری مطالب دیگر.

یک بخش توصیف شما از گروه‌ها، از جنبه اجتماعی است و همچنین تحلیل شما از موضع جامعه‌شناسی تفسیری. بخش دیگر این است که جامعه‌شناسی عرفان چه نوع رویکرد تحلیلی‌ای نسبت به کارکردهای اجتماعی این گروه‌ها دارد؟

اگر بخواهیم بدانیم که کارکردهای اجتماعی این گروه‌ها چگونه است، حوزه‌های زندگی‌شان را بررسی می‌کنیم. مثلاً اینکه در چه شهرهایی زندگی کردند و چه کرده‌اند؟ خوب است این نکته را بدانیم که کارکردهای عرفا در طول تاریخ چه بوده است؟ مثلاً یک سوال کلی که ممکن است برای هر کسی پیش بیاید این است که، عرفان به چه درد این کشور می‌خورد؟ فارغ از اینکه بخواهیم گروه خاصی از عرفا را در نظر بگیریم. بنابراین، باید زمینه‌های نظری عرفان را مورد توجه قرار بدهیم. بسیاری از افتخاراتی که در ایران به وقوع پیوسته، توسط عرفا افتاده است. به‌طور مثال، شاهکارهای ادبی ما از عرفاست. شما اگر عرفا را از شاعران جدا کنید، دیگر چیزی باقی نمی‌ماند. اگر حافظ، سعدی، نظامی، مولوی، عطار، سنایی را بردارید چه چیزی باقی می‌ماند؟

اگر بخواهیم از همین موضع وارد جامعه‌شناسی عرفان در ایران امروز شویم، چه تبیین روش‌مندی را بر اساس موضع شما می‌توانیم داشته باشیم؟ اساساً آن مسائلی که به‌عنوان مسائل عرفان در ایران امروز شناخته می‌شود و یک جامعه‌شناس می‌تواند در مورد آن اظهارنظر بکند، چه مسائلی است؟ اگر بخواهیم یک دسته‌بندی از این مسائل بدهیم آیا این دسته‌بندی مثلاً از منظر «رویکرد رفتاری» است که برخی از محققین انجام‌ می‌دهند یا از نظر «کارکرد اجتماعی»؟

ما باید شیوه خودمان را از بین این دسته‌بندی پیدا کنیم. اینکه ما با یکسری قضایای پیش‌تجربی، پیش‌قیاسی به سراغ افراد برویم، اشتباه است. اخیراً یک اصطلاحی در میان تحلیل‌گران رواج پیدا کرده به‌عنوان «عرفان نوظهور»، حال این عرفان نوظهور به چه معناست؟ آیا به این معناست که طرفداران این عرفان می‌خواهند چیزی را به مردم بشناسانند که سطح واقعی و روزمره نمی‌شناساند؟ اینکه نوظهور نیست و همیشه بوده است، اما ممکن است شکلش در طول تاریخ عوض بشود. اگر به تاریخ نگاه کنیم همه ادیان نسبت به ادیان قبل خود نوظهور بوده‌اند. آیا این محل ایراد است؟ متاسفانه یک دید آسیب‌شناسی کجی در ایران به‌وجود آمده که وقتی شکل جدیدی از عرفان می‌بینند که با شکل قدیمی‌ای که می‌شناختند تطابق ندارد، می‌گویند این شکل غلط است.

از دیدگاه جامعه‌شناسی، چیزی را آسیب معرفی می‌کنیم که با بهنجارهای متعارف همراه و مشابه نباشد. یک اصطلاحی در پاتولوژی فرومی در مکتب فرانکفورت موجود است به نا Pathology of normalcy  یعنی آسیب شناسی بهنجاری. بنابر این اصطلاح من می‌توانم به‌عنوان یک ناقد تاریخ بپرسم که از کجا معلوم آن معیاری که این‌ آقایان منتقد، برای آسیب‌های اجتماعی بیان کرده‌اند درست باشد؟ بهنجارهای ما تا چه حدی درست است که حالا بگوییم که این‌‌ها نابهنجار هستند؟ هنگامی که ما یک نوعی بازی انرژی در بیاوریم که این بازی، باعث بستری شدن شخص شود، البته ارتباطی با ذات و معنای گوهری عرفان ندارد. شبیه این اتفاق ممکن است در ادیان یا جریان‌های مذهبی دیگر هم رخ دهد. مثل خلسه در روزهای قمه‌زنی یا تیغ‌زنی. آیا این رفتارها تقصیر تشیع است؟ قطعاً نیست و هیچ ارتباطی با تشیع ندارد.

علما هم ممنوع بودن قمه‌زنی را اعلام کرده‌اند، اما بسیاری از افراد توجه نمی‌کند...

این‌ رفتارها، همان آسیب‌هایی است که در گروه‌های دینی دیده می‌شود. منطق غلطی که در این رابطه وجود دارد، این است: به جای اینکه این رفتارها را به‌عنوان آسیب‌های اجتماعی در جامعه معرفی کنیم، بلافاصله منتسب به آن مذهبی که آن‌ها مدعی هستند، می‌کنیم و می‌گوییم اصل مذهب یا فرقه یا اصل اعتقاد خراب است. در بحث شناخت عرفان‌ها، نباید از آسیب‌ها و نابهنجاری‌ها شروع کرد. باید اساس فکری این‌ گروه‌ها را شناخت و بررسی کرد که بزرگان این‌‌ها چگونه فکر می‌کنند؟ به‌طور مثال، فرض کنید ما تعداد مجرمین شیعه را بررسی کنیم و در نهایت بگوییم شیعه خراب است و نمی‌تواند انسان‌ها را پرورش دهد. آیا این نگاه منصفانه است؟ قطعاً نیست.

بنابراین، اول باید تبیین معرفت‌شناسی صورت بگیرد؟

تبیین هستی‌شناسی و معرفت‌شناسیِ اصل دین و مذهب و یا هر چیز دیگری. چه بسا اصلاً متوجه شویم کارهایی که این‌‌ها انجام می‌دهند، ربطی به عرفان ندارد. وقتی می‌گوییم عرفان در ایران، منظورمان همه عرفاست از جمله: بایزید بسطامی، محی‌الدین ابن عربی، محسن فیض کاشی و... یا افرادی که اخیراً برای خود حلقه و فرقه تشکیل داده‌اند. اینجاست که همه چیز درهم می‌شود. بنابراین، ما باید یک روش‌شناسی خاص عرفانی داشته باشیم. من مبنا را مطالعاتی که خود عرفا انجام داده‌اند، قرار می‌دهم. من با عرفای بسیار بحث کردم و با فرقه‌ها یا سلسله‌های زیادی آشان شدم مانند سلسله گنابادی آن‌ها را می‌شناسم و آن‌ها هم من را می‌شناسند. تمام کتاب‌هایشان را هم مطالعه کردم.

پس نتیجه گرفتیم قبل از هر چیزی، تبیین معرفت‌شناسی به هستی‌شناسی لازم است تا عرفان از غیر عرفان جدا شود؟

بله؛ باید جدا بشود، زیرا بسیاری از این آسیب‌ها ربطی به عرفان ندارد. عرفان به این معنایی که ما در ایران می‌شناسیم نیست. در این‌صورت ما به هر چیزی می‌توانیم بگوییم عرفان. مثلاً من عرفان پیدا کردم به اینکه یک شاخه گل رز چگونه رشد می‌کند. این را یک زیست‌شناس هم می‌تواند بداند، حال باید بگویم او عارف است؟ البته به یک معنایی عارف هست، ولی منظور ما از عرفان این مدل عرفان نیست. به نظر من مفاهیم کمی اختلاط‌های نامربوط دارند. در آسیب‌شناسی دو نکته وجود دارد، یکی در مورد بدعت. در اسلام تا جایی که من مطالعه کرده‌ام، بدعت حتماً حرام نیست، اما بعضی از بدعت‌ها هم حرام است. ما می‌توانیم بگوییم بدعت مستحب و مکروه و مباح و حرام داریم. بدعت به چه معناست؟ بدعت یعنی کار بدیع  و تازه. حالا اگر این بدعت تازگی‌اش طوری بشود که اصول شریعت را نفی بکند بدعت حرامی است.

البته اگر بدعت مقوم شریعت باشد، بدعت درستی است؟

بله. اگر مقوم شریعت باشد چیز درستی است. مثلاً من نماز می‌خوانم و ممکن است عطر هم بزنم...

منظور و مقصود ما نیز در آسیب‌شناسی دقیقاً همان بدعت‌های حرام است...

من معتقدم که این‌‌ها باید گفته و تعریف بشود. هر چیز تازه‌ای که بدعت نیست. به‌طور مثال فرض کنید که شیوه غذا خوردن ما نسبت به رسول‌الله بدعت باشد. آیا بد است؟

البته اگر هر چیز تازه‌ای بدعت بود که اساساً اجتهاد پویا و مبتنی بر زمان و مکان زیر سوال می‌رفت...

ما یک چیزی داریم در دین و مذهب و بنیان شریعت، حالا در هر دینی ما می‌گوییم که شریعتش برای خودش درست است که بدعت علیه آن حرام است. در عرفان چیزی است به نام طریقت که بدعت علیه آن حرام است. در حقیقت نه عرفا بدعت در طریقت را می‌پسندند نه علما.

پس طریقت نسبت به شریعت نمی‌تواند بدعت باشد؟

نه. آن‌طور که عرفا تعریف می‌کنند نمی‌تواند بدعت باشد...

بنابراین، بر مبنای گفته شما عرفا معتقدند که بدعت در طریقت نمی‌تواند بدعت در شریعت باشد. مثلاً نمی‌شود در طریقت بدعتی گذاشت به‌عنوان امری تازه که شریعت آن را حرام بداند. یعنی این دو مکمل هم هستند؟

بله؛ درست است. دقیقاً عرفا معتقدند که طریقت چیز جدیدی نیست و از قدیم هم وجود داشته است که از پیامبر در کتب‌شان نقل می‌کنند، مانند این که: الشریعه اقوالی و الطریقه افعالی و الحقیقه احوالی. 

نکته‌ای که در واقعیت‌های امروز اجتماعی بحث می‌شود بدعتی است که واجب دینی مثل نماز را نفی می‌کند، یا بدعت‌های مفهومی که وجود دارد به‌خصوص آن دسته که ادعا دارند از درون اسلام هستند مثلاً عرفان‌های انرژیایی که به شخصه حساب خود را از عرفان جدا نمی‌کنند و به آسیب علیه عرفان تبدیل می‌شوند. چرا و به چه دلیل این اتفاق می‌افتد؟ به این دلیل که گزاره‌هایشان را به منابع درون دینی ارجاع می‌دهند، از مقدمات حق استفاده کرده و نتیجه باطل می‌گیرند. مثلاً وارد تفسیر قرآن می‌شوند و مانند «عرفان حلقه» تعابیری را از ملائکه یا شیاطین ارائه می‌دهند، در سلوک عرفانی خود پدیده‌های مابعدالطبیعی را برخلاف آنچه که ما از طریق قرآن شناخته‌ایم معرفی می‌کنند. تصریح می‌کنند که مفسرین اینجا بد متوجه شده‌اند و اجماع علما را در شریعت زیر سوال می‌برند. شاخص‌ها و دسته‌بندی‌هایشان به‌گونه‌ای است که هم اجماع و هم سنت را زیر سوال می‌برند. غیر از اینکه مناسک را تغییر می‌دهند (حال چه از آن قمه‌زنی، چه از تعطیلی نماز تا چیزهای دیگر) بدعت‌های مفهومی می‌گذارند. یعنی مروج دیدگاه‌هایی هستند که این نظریات نه شاذ است نه اشذ؛ حتی احتمال دارد که نظریات اشذ هم درون دینی باشد، اما بدعت‌هایی را می‌گذارند که گاهی به نفی ضروریات می‌انجامد.

همه این‌‌ها را باید مورد به مورد بررسی کنیم. حال اگر این‌‌ها مطرح می‌کنند که شیطان اول و دوم داریم. پاسخ من به این گروه‌ها از لحاظ روش‌شناسی کاملاً روشن است. یک زمان بحث استنباط از قرآن است و هر کسی می‌تواند در مورد استنباط یک بحثی کند، اما باید توجه کنیم که یک استنباط دینی نیست، بلکه یک  استنباط شخصی است و اگر کسی بگوید این یک استنباط دینی یا عرفانی از دین است، غلط است. این نکته مشخصی است. استنباط باید قاعدتاً با زمینه‌هایی که از آن استخراج می‌شود، هماهنگی داشته باشد. من شیطان اول و دوم ندیده‌ام و شیطان را عبارت از نیرویی می‌دانم که کارش این است که برای ما بزرگنمایی ایجاد ‌کند تا ما فریب این بزرگنمایی را بخوریم و با این فریب بزرگنمایی‌ها کارهایی را انجام دهیم. بنابراین اگر ما یک تعبیر اضافه حمل بر قرآن یا هر کتاب دیگر کنیم، این نوع استنباط شخصی است؛ حالا می‌خواهد درست باشد یا غلط. از اصلاً حیز انتفاع علمی ساقط است.

در عرفان حلقه، محمدعلی طاهری خط به خط به قرآن هم استناد می‌کند و به جایی می‌رسد که حتی می‌گوید حضرت سلیمان اشتباه کرده است و بر مبنای همین تفسیر می‌کند که همه پیامبران در مسیر سیر عصمت و تکامل‌شان دچار اشتباه شده‌اند. این حلقه‌ها به نص قرآن استناد می‌کنند و مثلاً آقای طاهری می‌گوید من اصلاً تفسیر نخوانده‌ام و درک و دریافت مستقیم از خداوند دارم، به من الهام می‌شود و...

یعنی رسماً اعلام می‌کنند که به ما وحی می‌شود؟

بله و عده‌ای هم در لفافه از الهاماتی سخن می‌گویند که از نظر معنایی و ساختاری دست کمی از «وحی» ندارد...

پاسخ من به این‌‌ موضوع‌ها مشخص است. الهام و وحی عام است؛ همان‌طور که به مورچه و زنبور هم وحی می‌شود. اما، این وحی تشریع نیست. بحث این است که آن یک امر شخصی است.  به لحاظ قانون انرژی جهان یا قرآنی، الله نورالسماوات و الارض که خداوند نور است، ممکن است اتفاقاً برای شما هم نمود شود و این نور که در جهان است، بر شما هم جاری شود.

در واقع صرفاً تجربه‌های شخصی است...

بله. تجربه‌های شخصی است، اما اینکه مبنای شکل‌گیری گروه شود، درست نیست. من می‌توانم به لحاظ فردی احساس کنم که با خدا ارتباط معنوی دارم یا می‌توانم با خدا حرف بزنم، خدا به من پیام می‌دهد، با او رابطه برقرار می‌کنم و صحبت می‌کنم. این مربوط به زندگی خصوصی من است. من نمی‌توانم این را به شما بگویم و اگر بگویم خراب می‌شود. چرا خراب می‌شود؟ چون ممکن است از نظر معرفت‌شناسی شما در سطحی باشید و من در سطحی دیگر. معرفت‌شناسی در جامعه‌شناسی معرفتی دارای مدارج متفاوتی است. اگر این مطالب را منتقل کنیم، شاید خراب دربیاید، چون تمام این‌‌ها شخصی است و نمی‌تواند مبنای تشکیل یک گروه قرار بگیرد. پیامبران در مرحله‌ای قرار گرفتند که به‌دلیل ویژگی‌هایشان فهمشان تشریع شد؛ یعنی شریعتی بر اساسش برقرار شد و توانست مبنا و مرکز تشکیل گروه شود.

در کتاب «دین و روان» «ویلیام جیمز» چهار ویژگی را برای عرفان بیان می‌‌کند: بیان‌ناپذیری، کیفیت شناخت‌داری، گذرا بودن، انفعالی‌بودن. ویژگی اول همین مطلبی بود که شما اشاره کردید. معنی بیان‌ناپذیر بودنش این است که الهام یک تجربه شخصی است و نمی‌تواند مبنای تشکیل گروه قرار بگیرد.

بله. عرفان به‌عنوان یک فضای شخصی همان بیان‌ناپذیری است. به همین دلیل عرفا اصطلاحی دارند و می‌گویند  شناخت‌های عرفانی، اسرار درونی است.

این تجربه شخصی را نمی‌توان تعمیم داد و به اشتراک گذاشت؟

نه؛ نمی‌توان. این بحث معروف در تاریخ که «جرمش این بود که اسرار هویدا می‌کرد»، همین است.

اگر تعریف جنابعالی را مبنا قرار دهیم، بسیاری  از این گروه‌های مشهور به گروه‌های عرفانی را باید ضد عرفانی قلمداد کرد؟

بله. البته غیرعرفانی هستند. من نمی‌خواهم بگویم که ضد عرفان هستند، بلکه عرفانی نیستند. یکسری تجربیات شخصی برای خود افراد هستند. بسیاری از این‌ گروه‌ها را به تعریف عرفای مسلمان نمی‌توان عارف نامید. هیچ‌کدام از مسلمانان عارف این‌‌ها را عارف نمی‌دانند. می‌گویند که عارف کسی است که هم شریعت و هم طریقت را قبول داشته باشد و شیخی داشته باشد که در همین سلسله تربیت شده باشد. عرفان‌هایی که در طول تاریخ ایران و تاریخ ادبیات اسلامی تعریف شده‌اند عرفان‌های جنیدیه هستند که ۱۲ سلسله هستند: مانند عرفان‌های مولویه، کبرویه، سهروردیه، نعمت‌اللهیه، صفویه و...

بنابراین، اساساً  آئین‌های جادومدار یا انرژیایی و حلقه‌های درمان‌گرایی و فرادرمان که بیشتر شبیه آئین‌های روان‌شناسی مدرن و سکولار هستند، نمی‌توانند عنوان عرفا را یدک بکشند. خیلی از این فرقه‌ها مثل «عرفان حلقه» اساساً عرفان را به روان‌شناسی تقلیل کرده‌اند...

دقیقاً همین‌طور است. این‌ تکنیک‌ها روانی است که اصلاً لزومی ندارد که به خدا اعتقاد داشته باشد. به‌طور مثال، «دیوید کاپرفیلد» که از دیوار رد می‌شود، شاید اصلاً اعتقادی به خدا نداشته است. این بحث تازه‌ای نیست. جالب است بدانید که در قرن ششم هجری گروهی به نام دراویش پیدا شدند که موی سرشان را می‌زدند که به این‌‌ها اصطلاحاً «قلندر» می‌گفتند. این‌‌ها بزرگترین ضربه به عرفا زدند. به تعبیری این‌‌ها کَل بر عرفا شدند و در خانقاه شرکت می‌کردند، می‌خوردند و بعد از این طرف به آن طرف می‌رفتند و اصلاً  اهل عرفان نبودند.

جالب است آقایانی که با اصول این گروه آشنا نیستند، به این‌‌ها سلسله قلندریه می‌گویند. همین‌طوری نیست که هرکس از راه رسید بگوید من عارفم! عرفان به چه معناست؟ یعنی ما می‌خواهیم از درون بنگریم. هر وقت با خدا ارتباط نزدیکی برقرار کنید، با جسمتان است، پوستتان شروع به مور مور شدن می‌کند و موی تن‌تان مور مور می‌شود و حس می‌کنید که در یک رابطه هستید. این را چگونه می‌شود به دست آورد؟ عرفا آن را یاد داده‌اند. حالا روان‌شناسی هم این کار را می‌تواند بکند، ولی روان‌شناسی با دین فرق می‌کند. متاسفانه مدیریت خوبی برای نسل جوان نداشته‌ایم و همان‌طور که موسیقی را خراب کردیم، عرفان را هم خراب کردیم. نتیجه این شده است که موسیقی پاپ مبتذل جایگزین موسیقی سنتی شده است و عرفان‌های عجیب و غریب هم جای عرفان‌های ناب را گرفته است. عرفان یعنی امری که جوهره تمام ادیان است. اسلام را می‌توانیم به معنای تمام ادیان بگیریم که در قرآن آمده است؛  هر چیزی که تسلیم به امر خدا باشد، اسلام است و برای همین حضرت موسی می‌گوید من مسلمان هستم. عرفان یعنی ما با این بدن بتوانیم خدا را بشناسیم. حالا نتیجه‌اش چه می‌شود؟ نتیجه آن شعف ما به حیات می‌شود. هر چیزی که در مسیر عرفان غیر از بدن انسان و روح کار کند، خراب است و حرام؛ مثل مشروب خوردن یا مواد مخدر یا...

یعنی چی؟ مثلاً «اتصال» که عرفان حلقه در فرادرمانی پیرو آن روش است یا هیپنوتیزم، عناصری غیر از بدن و روح است؟

 اولاً هیچ‌چیزی نباید کشیده و خورده شود. چون عرفان نیازی به هیچ‌چیزی ندارد و سیر طبیعی جسم و روح است. خداوند می‌فرماید که وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی۱ و خَلَقْتُ بِیَدَیَّ. ۲ انسان را با دست خودم ساختم و از روح خودم در او دمیدم، این جوهره من است. به قول عرفا می‌گویند که انسان نشان عالم کبیر است و عالم بیرون که فلاسفه به نام عالم کبیر می‌شناسند، عالم صغیر است. انسان عالم کبیر است، چون جلوه خداست.

هیپنوتیزم یا هر نوع عملی که یک فرد روی فرد دیگری انجام می‌دهد، جزء سلوک نیست. سلوک آن چیزی است که عرفان تعریف کرده: کنشی آگاهانه است که فرد انجام می‌دهد و چیزهایی را می‌گوید که در آن شریعت تعریف شده است. بنابراین، کنشی است که سالک بر مبنای آنچه در شریعت و طریقت آمده است، انجام می‌دهد. سلوک مخالف با شریعت نیست. مثلاً فرض کنید که ذکر می‌گویند، ذکرهایی را می‌گویند که می‌تواند نام علی باشد یا هو یا الله یا حی، جلی یا خفی باشد. البته برخی از سلاسل چندان معتقد به ذکر جلی نیستند چون معتقدند که این باعث می‌شود که یک نوع شور هیجانی ایجاد بشود که تاثیر آن‌ها، ظهور نیروهای اضافی  بر بدن است که معلوم نیست درست باشد.

یعنی آن نوع عرفان‌هایی که با اجنه ارتباط پیدا می‌کنند یا عرفان حلقه آن‌ها را موجودات غیرارگانیک می‌نامد، نمی‌توانند مدعی سیر و سلوک عرفانی باشند؟ طاهری می‌گوید ما کاری می‌کنیم که سالک از کارگزاران عالم کمک بگیرد و شیطان و موجودات غیرارگانیک یکی از این کارگزاران است. حتی مدعی هستند که به پیروان خود «سپر دفاعی» در برابر حملات اجنه می‌دهند...

چنین چیزهایی را در عرفان ندیده‌ام. آن چیزی که به عارف داده شده است، ذکر است. ذکر چیست؟ ذکر یکی از اسماء خداست که در قرآن آمده است مثلاً الله، حی، قیوم، واسع و هر چیزی که جز اسماء مبارک خدا است. چیزی خارج از آن نیست. بنابراین، از هیچ نیرویی نمی‌توان استفاده کرد. مولوی می‌گوید: «هستی از ما هست شد نی ما از او/ باده از ما مست شد، نی ما از او.» در حقیت حال عرفانی وقتی که مهیا شود، خودش مستی می‌آورد، خودش سکرآور است و ممکن است به انسان حالت غش و سکوت و عبادت و خلسه دست بدهد. لذتی است که خستگی بدن را از آن رفع می‌کند. انبیای الهی چندین سال به خلوتگاه می‌رفتند و سوال این است که آیا حوصله‌شان سر نمی‌رفت؟ چه کار می‌کردند؟ اینقدر لذت جان داشتند که خستگی را حس نمی‌کردند. در کل، قانون جادوگری در کل تمدن بشر بر این اساس است تا از نیروهایی استفاده می‌کنند که حال انسان‌ها خوب یا بد بشود. از نظر روش شناسی هرگاه ما از نیروهایی خارج از خود شخص سالک استفاده بکنیم، روش مطابق با عرفان نیست.

یعنی کسی دیگری نیرویی به او منتقل بکند؟

هر چیزی باشد؛ این نوعی جادوگری محسوب می‌شود و نوعی استفاده از نیروهای غیرواقعی است.

نیروهای غیرواقعی می‌توانند حتی اگر عرفان نباشند، به بهبود کیفیت زندگی افراد منجر شوند؟

می‌تواند بشود یا نشود.

یا نه نتیجه‌اش نتیجه حق می‌شود؟ یعنی از چیز باطل می‌توان نتیجه حق گرفت؟

اگر هم بشود، دینی نیست. مثل اینکه می‌توان از انرژی استفاده کرد و یک‌مرتبه زمان و بازی بورس را به هم زد. این کارها ممکن است. شاید بگویند می‌خواهیم امروز بورس را بالا و پایین بکنیم تا سود و پول آن را به مستضعفین جهان بدهیم. شاید این عمل خیری باشد، اما دینی نیست. شریعت نمی‌تواند تاییدش بکند و طریقت هم تاییدش نمی‌کند.

مساله این است که آسیب‌های چنین روش‌هایی را بشناسیم و بتوانیم بفهمیم که اگر نیرویی بر خلاف شریعتِ طریقت ادعای عرفان کرد، چه تبلیغاتی دارد.

این‌‌ها نیروهایی است که به «خلافت انسان» روی زمین ضربه می‌زند. ما خلیفه خدا روی زمین هستیم. به‌معنای جامعه‌شناسی تفسیری ما کنش‌گر هستیم و به‌معنای قرآنی، خلیفه خدا روی زمین هستیم. حال اگر که وسایل و مناسک عرفانی طوری شود که خالقیت یا خلافت انسان را از روی زمین بردارد، چه می‌شود؟ این خارج از مسیر عرفانی است. چیزی است که می‌تواند جادو باشد.

حال باز می‌گویند که آن هم در حیات انسانی نیست.

عرفان با فاعلیت انسان سر و کار دارد؛ این ما هستیم که خلق می‌کنیم و خلاقیت را ایجاد می‌کنیم. «چرخ کِبود  که به ما هستی دهد/ باده چِبود که به ما مستی دهد.» ما هستیم که به جهان مستی می‌دهیم. یعنی، ما باید جهان را به‌گونه‌ای بشناسیم که همه چیز به فاعلیت انسان بر‌گردد. خداوند می‌فرماید که من تو را خلیفه روی زمین قرار دادم و حالا تو خلیفه خداوند برو و کارهایی را برای این خلافت انجام بده. وَاسْتَعْمَرَکُمْ فیها۳ حالا شما بروید استعمار کنید که در اینجا منظورش ساختن و آبادان کردن جهان است. اگر در عرفان فاعلیت و خلافت انسان سالک زیر سوال برود دیگر از مسیر عرفان خارج می‌شود.

با این اوصاف، برای نقد غیرعرفان‌ها بر اساس جامعه‌شناسی تفسیری از چه موضعی باید حرکت کنیم؟

مهمترین کار این است که اولاً ما مشخص کنیم که این یک جریان دینی نیست و یک تکنیک است برای تغییر حالات که پزشکان و روان‌شناسان و روانکاوان و جادوگران هم دارند. اگر از این زاویه وارد بشویم بهترین راه است، چرا؟ چون می‌توانیم به مردم و خانواده‌ها هشدار بدهیم که همین‌طور که تکنیک‌های روان‌شناسی می‌تواند جایی موثر واقع بشود، اگر این تکنیک‌ها دست افراد ناصالح بیفتد، یا درست استفاده نشوند، می‌تواند به بچه‌های شما ضرر بزند...

اگر عرفان تولید آسیب اجتماعی بکند که دیگر عرفان نیست؛ جایی که می‌بینیم گروه‌های مدعی عرفان تولید آسیب می‌کنند، می‌تواند معیار ما برای غیر دینی بودن آن‌ها باشد؟

بله، اما اجازه دهید ادامه بحثی که مربوط به فاعلیت بود را بگویم. هر چیزی که در عرفان و مراسم عرفانی، جسم و روح را افسرده کند، از بین ببرد، خراب کند و ضربه بزند، منطقاً جزء عرفان و شریعت و طریقت نیست. به این دلیل مجتهدین تیغ و قمه و هیچ وجهی از این‌‌ها را نمی‌پذیرند. به همین دلیل است که در بسیاری از سلسله‌ها جز سلسله هایی مانند خاکساریه و نقشبندیه  چیزی به نام میل‌کننده و قمه‌زنی و تیغ‌زنی و امثال این‌‌ها  نداریم. این‌‌ها هیچ کدام جزء مناسک عرفانی نیست. برخی می‌خواهند نشان دهند که ما قدرت داریم و البته قدرت هم دارند، ولی این قدرت از دین نیست. کسی می‌تواند تمرین بکند و روحش را قوی کند و آتش را در دست خود بگیرد و نسوزد و اتفاقی برایش نیافتد، اما این عرفان نیست.

جمله معروفی از «خواجه عبدالله انصاری» است که می‌گوید: «بر آب روی پشه‌ای باشی و بر هوا روی مگسی باشی، کاری کن که کسی باشی و دلی به دست آر تا کسی باشی.» این‌‌ها هنر دین نیست. آن‌‌ها فرمولی است که انسان می‌تواند یاد بگیرد، اما ربطی به دین ندارد. به نظر من این‌‌ها باید از دین تفکیک شود.

به نظر شما با توجه به آسیب‌های غیر عرفان‌ها در ایران امروز نیاز به یک حرکت یا حتی ائتلافی بین نحله‌های موجه عرفانی در برابر غیرعرفان‌ها وجود ندارد؟ مبارزه با غیرعرفان‌ها از کجا باید آغاز شود؟

به نظر من دو گروه نباید وارد این مبارزه شوند: یکی دولت و دیگری روحانیون. من معتقدم که بایستی به عرفان‌های اسلامی اجازه بدهند، چون از پس آن‌ها برمی‌آیند. بنابراین، روحانیون و دولت باید صحنه را ترک کنند و کار را به دست عرفا بسپارند. عرفا از پس این مسائل به راحتی بر می‌آیند.

این نگاه واقع‌گرایانه است؟ حاکمیت نمی‌تواند مسئولیت‌های خود را رها کند و سهل‌اندیش باشد و از سویی، بخشی از عرفای واصل، در زمره روحانیون هستند...

مساله‌ای که وجود دارد این است که کار را باید به متخصص آن واگذار کرد. علمای قم و دولتی‌ها متخصص امر عرفان نیستند. این‌‌ها کاری نمی‌توانند انجام بدهند. حال چه‌کار باید بکنیم یک حرف خیلی جدی است.

آیت‌الله حسن‌زاده آملی را جزء روحانیونی که عارف کامل است، نمی‌دانید؟

قطعاً عارف هستند. آیت‌الله حسن‌زاده عالی است و حرفشان در بین عرفا پذیرفته شده است.

بحث من این است که باید به یک پیشنهاد عملی در مواجهه روش‌مند با غیر عرفان‌ها برسیم...

من فکر می‌کنم اگر می‌خواهید پیشنهاد عملی بدهیم، باید بگوییم کتب عرفانی امام خمینی تدریس بشود. این کتاب‌ها اصلاً در دست مردم و دانشجویان نیست و حذف شده است؛ کتب عرفانی امام از دانشگاه‌ها برچیده شده است. امام خمینی خیلی واضح و آشکار قضیه را مطرح کرده است و فرموده‌اند که طریقت در کنار شریعت از لوازم است. لوازم اکمال دین است.

از یکسو امثال آیت‌الله حسن‌زاده آملی باید به موضوع ورود کنند...

بله. شخصی مثل ایشان می‌توانند این قضیه را بیان کنند. یا شاگردان جدی امام. مثلاً کم کار می‌شود در حوزه قم و یا حوزه‌های دیگر. آثار مرحوم مطهری کنار رفته است و روی کتاب‌های ایشان در دانشگاه‌‌ها کم کار می‌شود. به نظرم باید کارهای مطهری و مرحوم امام را در زمینه‌های عرفان به‌عنوان سند استفاده کنیم. از میان کتاب‌های امام کتاب «مصباح‌الهدایه» و «پرواز در ملکوت» (جلد یکم) مهم است و «تفسیر سوره حمد» ایشان که قیامت است و «شرح دیوان» را می‌توان معرفی کرد. امام یک رباعی دارد که در آن می‌گوید از صوفی بیزار است. من یک ترم درباره امام خمینی در دانشگاه آشتیان تدریس کردم و بعد آقایی در مجله شهر همان دانشگاه شعری از امام آورده بود که (من از صوفیان بیزارم) تا کار من را نفی بکند. بعد من جواب ایشان را سر کلاس دادم و گفتم آقای آشتیانی همین دو بیت را هم خوب نخوانده‌اند! امام فرموده‌اند من از صوفیانی بیزارم که فاش انا‌الحق گویند.

چون امام هم معتقد بودند که صوفیان نباید تجربه‌های شخصی خود را در جامعه رواج دهند و کوس انا الحق بزنند...

بله. بنابراین، امام نمی‌گوید که از صوفیه بیزار است، بلکه از صوفیانی که انا‌الحق را آشکار می‌گویند بیزار است. حافظ هم می‌گوید:جرمش این بود که اسرار هویدا می‌‌کرد. پس این جرم است و مسلماً باید از این مدل صوفیه برحذر بود؛ از عرفایی که تا حالاتی برایشان پیش می‌آید، برای همه تعریف می‌کنند. به قول ما این عقده است و این‌‌ها می‌خواهند بیایند بگویند که ما خیلی چیزها می‌فهمیم. این‌‌ها عقده است و بیمار روانی هستند. مولوی می‌گوید: «کرامات‌خری و کرامات‌فروشی عین خری‌ست». کرامات را نمی‌شود خرید‌ و فروش کرد. یا چیزی نیست که به همه نشان بدهی. یک مثال دیگر هم بگویم. آیت‌الله جوادی آملی شرحی به‌نام «آوای توحید» بر نامه عرفانی امام به «گورباچف» نوشته است که بسیار زیبا است. این شرح گم شده است. در آنجا آقای جوادی آملی می‌گوید که محی‌الدین ‌ابن ‌عربی شیعه بوده است و کتاب وی را منحرف کرده‌اند.

شما هم همین اعتقاد را دارید؟

بله. اصلاً من معتقدم که همه عرفای جنیدی شیعه بوده‌اند و مجبور بودند تقیه کنند و تقیه جزئی از شریعت شیعه است. باید تقیه کرد، وقتی می‌بینی مجبور هستی، اما در طریقت تقیه نیست، در شریعت تقیه است، اما در طریقت باید اعلام می‌کردند که که شیخ‌شان چه کسی است. غیر از شرح‌هایی که آقای جوادی آملی داده‌اند و خیلی زیبا جواب داده‌اند، اسنادی از کتابی که محی‌الدین ابن عربی در چند صدسال پیش نوشته‌اند، آورده‌‌اند که نشان می‌دهد کتاب‌های ابن‌عربی را تحریف کرده‌اند سند شیعه‌گری محی‌الدین را حذف کرده‌اند. آقای جوادی آملی این اسناد را دارد و به‌خوبی استفاده کرده است. کتاب آوای توحید آقای جوادی آملی را باید ترویج کنند.

البته دو نکته از مرحوم امام بگویم که باید بیشتر به آن توجه شود. نکته اول این است که در نامه به گورباچف می‌گوید به ابن‌سینا یا ملاصدرا توجه کنید یا اگر می‌خواهید با عمق اسلام آشنا بشوید به قم بیایید و محی‌الدین ابن عربی را بخوانید. در دنیا در مورد ابن عربی گفته می‌شود که فقیه نبوده است، شریعت‌مدار نبوده و فقط شیخ صوفیه سهروردی بوده است. امام می‌گوید که برای شناخت اسلام واقعی باید عرفان ابن عربی را بشناسید. این انقلاب و جمهوری اسلامی به نام مرحوم امام است، پس حرف‌های ایشان کجاست؟ اصلاً فراموش شده است. امام در تفسیر سوره حمد می‌فرمایند که تفسیر کار هرکسی نیست. آن‌هایی که تفسیر کرده‌اند از قول خود مطالبی را گفته‌اند و رفته‌اند حال چه درست و چه غلط. هر کس تفسیر کرد که حرف خدا را نمی‌زند. اینکه هر کس قرآن را به دست بگیرد و یک حرف از خودش دربیاورد، درست نیست. البته هر کس می‌تواند قرآن را بخواند و برای خودش استفاده کند و احساس کند به او وحی شده است؛ این هیچ اشکالی ندارد ولی در حوزه زندگی شخصی او. اما حق انتشار آن را ندارد./عصر اندیشه

 

یادداشت‌ها

۱. سوره ص/ ۷۱

۲. سوره ص/ ۷۵

۳. سوره هود/ ۶۱

ارسال به دوستان
نسخه چاپی
نام:
ایمیل:
* نظر:
آخرین اخبار