کد خبر: ۲۹۵۹
تاریخ انتشار: 26 دی - 1394 13:21
تعدادی از رهبران عرفان های نوظهور و مرتاضان به قدرت هایی همچون رد شدن از بین آتش، بلند شدن از روی زمین با تمرکز بالا و غیره دست پیدا کرده اند، اما سوالی که پیرامون این قدرت ها مطرح است این است که آیا اینها دلیلی بر حقانیت، شخص صاحب این قدرت است و منبع این قدرت ها چیست؟
ظطزظز

فرقه نیوز-بخش عرفان های نوظهور، تعدادی از رهبران عرفان های نوظهور و مرتاضان به قدرت هایی همچون رد شدن از بین آتش، بلند شدن از روی زمین با تمرکز بالا و غیره دست پیدا کرده اند، اما سوالی که پیرامون این قدرت ها مطرح است این است که آیا اینها دلیلی بر حقانیت، شخص صاحب این قدرت است و منبع این قدرت ها چیست؟

قبل از پاسخ به ایندو سوال، باید به تبیین چند مفهوم که علیرغم نزدیکی به هم، با هم تفاوت دارند، پرداخت؛ مفاهیم مکاشفه، کرامت، قدرت های غیر عادی و معجزه.

مكاشفه با كرامت تفاوت دارد. مكاشفه (خلسه) حالتى است كه در بيدارى يا بين خواب و بيدارى اتفاق مى‏افتد. در اين حالت، انسان مى‏تواند چيزهايى را كه ديگران نمى‏بينند مشاهده كند؛ اما منظور از كرامت اين است كه انسان به اذن الهى، بتواند كارهاى خارق‌العاده انجام دهد؛ مثلاً در عالم طبيعت يا در ديگر انسان‏ها، تصرّف كند؛ پس در كرامت، انجام دادن كار خارق‏العاده، بايد به اذن الهى مستند باشد؛ در غير اين صورت، به آن، كرامت نمی‌گویند.

بالاترین مرتبۀ كرامت كه پيامبران براى اثبات نبوت خود انجام می‌دهند، معجزه نام دارد؛ بنابراين، آن‌چه از جانب بندگان صالح خداوند، بدون ادعاى خاص و به صورت كارهاى غيرعادى انجام شود، كرامت است، نه معجزه.

در اين بحث دو پرسش مطرح مي¬شود: اوّل این‌که آيا مكاشفه و كرامت حقیقت دارد؟ دوم اين‌كه اگر حقيقت دارد، پيام آن برای انجام دهنده چيست؟

پاسخ پرسش اول اين است كه به گواهى بزرگان معرفت، مکاشفه و کرامت واقعيت دارد و بارها اتفاق افتاده است. در پاسخ به پرسش دوم، مطلبى اساسى و راه‌گشا ذكر مى‏شود و آن اين‌كه از مدّعيان دروغين كه بگذريم، اعمالى چون ارتباط با ارواح، تسخير جن، تله پاتى و طى‌الارض، هيچ‌كدام به خودى خود، دليل بر حقّانيت فاعل آن نيست؛ به عبارت ديگر هیچ کس با انجام دادن اين امور، نه به قطب و مرشد تبديل مى‏شود و نه ادّعاهايش براى ديگران وظيفۀ شرعى و اخلاقى ايجاد می كند.

مسلّم است که انسان مى‏تواند با انجام دادن كارهاى مشكل و رياضت، قدرت‏هاى غيرعادىِ روح و نفس خود را بازيابد. خداوند متعال، اين قدرت‏ها را به نفسِ انسانى عطا كرده و توانايى انجام آن، از خواص نفس انسان است که با ايمان و تقواى افراد، ارتباط مستقيم ندارد؛ تا جايى‌كه گفته‏اند: لازمۀ ارتباط با جنیّان كافر، توهين كردن شخص احضار كننده به دين حق است.

از این روی، ارباب معرفت، مكاشفه را به دو نوع رحمانى و شيطانى تقسيم كرده‏ اند؛ يعنى عامل مكاشفه، ممكن است فرشته یا شيطان باشد. ملاك تشخيص اين دو را از همديگر تعاليم قرآن و سنّت معصومين‏: ذكر کرده‏اند؛ يعنى هرچه درمكاشفه به دست آيد، اگر با مضامين و دستورهای قرآن و روايات معصومين هم‏خوانى داشته باشد، «مكاشفه ربانى» است؛ درغيراين صورت، دست شيطان، صحنه‌گردان نمايش بوده است.

بنابراين، حتى اگر ثابت شود كه مكاشفه، رحمانى بوده است، نه فقط سخنان او در حقّ ديگران حجت نمي¬باشد، بلكه حتی دليل بر اين نيست كه صاحبش مربّى كامل شده باشد.

پرسش ديگری که مطرح می‌شود این است که: فرق عارفان حقيقى با صاحبان اعمال غيرعادى (مثل مرتاضان) چيست؟ پاسخ را در قالب تمثيلى چنين گفته‏اند: «اگر كسى در كويری دوردست، براى يافتن آب، زمين را حفر کند و پس از تلاش زیاد به چند سكۀ طلا دست يابد، هرچند طلا با ارزش است، نبايد فراموش كند كه به دنبال آب (منبع حيات) بوده است و در اين بيابان، سكه‌های طلا، تشنگى او را برطرف نمى‏كند. او موقّتاً خوشحال مى‏شود؛ اما اگر دست از ادامۀ كار بكشد، ممكن است از تشنگى هلاك شود؛ اما اگر حفر چاه را ادامه دهد، هم به آب مى‏رسد و هم طلا را دارد.»

بزرگان دين فرموده ‏اند: دست يافتن به اين قدرت‏ها، براى اولياى دين، «نُقل و نبات» راه است كه خداوند در زمان مصلحت به دوستانش عطا مى‏كند. اين قدرت¬ها، فطرت تشنۀ بشر را سيراب نمى‏كند و اين فطرت، بايد به اصل خود برگردد.

فروتر از آب، سراب است كه بهره‌ای از حقيقت ندارد. هدف سالك حقيقى، تحصيل روح تعبّد و رسيدن به زلال بندگى و سپس رؤیت اسما، صفات، شهود ذات حق و درک جمال و جلال او و در نهایت فنای در اوست؛ نه رسيدن به قدرت‏هاى ويژه. راه رسيدن به بندگى حقيقى‏ خداوند، «شريعت» است؛ به عبارت دقيق ‏تر: «شريعت، طريقتِ حقيقت است» و «قرآن، عرفان و برهان»، همه يك حقيقتند. ابن عربى می گويد:

هر كه از شريعت فاصله بگيرد، اگر تا آسمان هفتم بالا رفته باشد، به چيزى از حقيقت، دست نخواهد يافت... چراكه حقيقت، عين شريعت است. شريعت، مانند جسم و روح است كه جسمش، احکام و روحش حقيقت است.[1]

علّامه طباطبايى در اين باره گفته است:
اين كه از بعضى شنيده شده است كه مى‏گويند: تکليف سالك پس از وصول به مقامات عاليه و وصول به فيوضات ربّانيه، ساقط مى‏گردد سخنى كذب و افترايى بس عظيم است؛ زيرا رسول اكرم(ص) با اين كه اشرف موجودات و اكمل خلايق بودند، تا آخرين درجات حيات، تابع و ملازم احكام الهيه بودند. بنابراين، سقوط تكليف به اين معنى، دروغ و بهتان است.

به ابو‏سعيد ابو‏الخير گفته شد: فلان كس بر روى آب راه مى‏رود! پاسخ گفت: «سهل است؛ قورباغه نيز روى آب راه مى‏رود.» گفتند: فلان كس در هوا مى‏پرد!» جواب داد: «مگس نيز به هوا مى‏پرد.» گفتند: «فلان كس در يك لحظه از شهرى به شهرى مى‏رود!» جواب داد: «شيطان نيز در يك نفس، از مشرق به مغرب مى‏رود. اين چيزها، قيمتى ندارند. مرد آن است كه ميان مردم زندگى كند و با آن‏ها رفت و آمد و داد و ستد كند؛ زن بگيرد و با ديگران معاشرت داشته باشد و يك لحظه از خداى خود، غافل نباشد».[2]

آخرين سخن اين كه قدرت غير‏عادى، به خودى خود، نه نشان عرفان است و نه ضدّ عرفان. در زمان امام صادق(ع) شخصى مدّعى بود كه قادر است از اشيايى كه ديگران پنهان كرده‏اند، خبر دهد. مردم برای سرگرمى و تفريح، از راه‏هاى مختلف وى را امتحان كردند و او برخلاف انتظار حاضران، به‌خوبى از پس امتحانات برآمد. خبر به امام صادق(ع) رسید. حضرت دست خود را مشت كردند و از او پرسيدند: در دست من چيست؟ او بعد از لحظاتى تأمل و تفكر، با حالت تحيّر به امام خيره شد. امام پرسيد: چرا جواب نمى‏دهى؟ گفت: جواب را مى‏دانم؛ ولى در تعجبّم شما از كجا آن را آورده‏ايد! آن شخص ادامه داد: در تمام كرۀ زمين، همه چيز مسير طبيعى خود را مى‏پيمايد؛ فقط در يك جزيره، مرغى دو عدد تخم گذاشته كه يكى از آن‏ها مفقود شده؛ آن‌چه در دست توست، بايد همان تخم باشد! حضرت او را تصديق كردند. آن‌گاه از او پرسيدند: چگونه به اين‌جا رسيدى؟ جواب داد: «با مخالفت با هواى نفس؛ هر چه دلم خواست، خلافش را انجام دادم». حضرت از او خواست که مسلمان شود. جواب داد: دوست ندارم. امام فرمود: «مگر قرار نبود با هواى نفست مخالفت كنى؟ تو طبق عهد خودت، الآن بايد مسلمان شوى؛ چون دوست ندارى مسلمان شوى.» او كه هم به قدرت معنوى امام پى¬برد و هم در مقابل استدلال امام، پاسخى نداشت، مسلمان شد.

چندی نگذشت که قدرت روحى خود را از دست داد. به سراغ امام آمد و زبان به شكوه گشود: «قبلاً كه مسلمان نبودم اين قدرت را داشتم و الآن كه خدا را پذيرفتم، قدرتم را از دست داده‏ام! اين چه دينى است؟!» امام فرمود: تاكنون متحمّل زحمتى شده بودى و خداوند در همين عالم، مزد زحمت تو را مى‏داد و بعد از دريافت مزد، طلبى از خدا نداشتى؛ چون با خدا بيگانه بودى. هنری نیست که صبح تا شب از گاو و گوسفند گم شدۀ مردم خبر دهی و بدین کار تعجّب آن‌ها را برانگیزی. از حالا، آن‌چه را عمل مى‏كنى، خداوند براى جايى كه به آن نيازمندى، ذخيره مى‏كند و آن‌چه قبلاً داشتى، براى رسيدن به سعادت ابدى، سودى به تو نمى‏رساند.[3]

 

پی نوشت:
[1] فصوص، ج 1، ص 35.
[2] نفحات الانس، عبدالرحمن جامى، ص 305.
[3] مصباح يزدى، نرم افزار عرفان ؛ كشف و كرامت .

 

جهت مطالعه بیشتر:
مراجعه شود به کتاب کاوشی در معنویت های نوظهور، حمزه شریفی دوست، انتشارات صهبای یقین، موسسه بهداشت معنوی، 1391.

 

 

ارسال به دوستان
نسخه چاپی
نام:
ایمیل:
* نظر: