کد خبر: ۳۳۶۳
تاریخ انتشار: 26 دی - 1394 13:21
خاطرات یک عضو سابق سازمان مجاهدین خلق
من به عنوان کسی که خود سالهای طولانی از عمرش را در یک فرقه گذرانده است، به خوبی درد و مشکل کسانی که خود را درویش می نامند را درک می کنم و می دانم که اعضای این فرقه نیز در اوج سادگی به این راه کشیده شده اند. درویش بودن هم طی گذر زمان مبدل به فرقه گرایی شده و اعضای آن (همانطور که اعضای مجاهدین) اسیر فکری فرقه و رهبری آن هستند.
به گزارش فرقه نیوز، مسعود رجوی، مریم قجر و سازمان منافقین از طرفداران اصلی جنبش سیاسی دراویش گنابادی هستند. اما چرا گروهی که دستش به خون هزاران بی گناه آلوده است از دراویش حمایت می کند؟

تصاویر بخشی حمایت منافقین از حرکت های سیاسی دراویش در هفته های اخیر

 

در ادامه خاطره ای از حامد صرافپور از اعضای سابق سازمان مجاهدین خلق در حمایت از دراویش را می خوانیم:

خاطرات شخصی دارم که نیاز می دانم آن را مطرح کنم تا بهتر بتوان به نیت مجاهدین از دلسوزی برای دراویش پی برد. اگر به کتاب آقای منوچهر هزارخانی (مسئول کمیسیون شورای ملی مقاومت رجوی) که پس از سفری به سلیمانیه عراق در سال 1364 نوشته بود سری بزنید، در این کتاب از شخصی نام برده شده که دستهایش دراز است و هزارخانی بشوخی لقب «اردشیردراز دست» به وی داده است (چنان که خود آن شخص ذکر می کرد در زندان و بخاطر قپانی شدن، دستهایش دراز شده بود. ناگفته نماند که وضعیت بدی هم داشت و برخی روزها دستهایش بشدت ورم می کرد و سرخ می شد و از کار می افتاد).


 

حامد صرافپور عضو سابق سازمان مجاهدین خلق


همان دوران یعنی حدود 26 سال قبل، اینجانب (نگارنده) با وی -که نامش را فراموش کرده ام- در بخش پذیرش بودم و کماکان به طور رسمی وارد مناسبات نشده بودم. «اردشیر درازدست» با من محفل داشت و گهگاه بدور از چشم مسئولین سازمان با هم گفتگو داشتیم. او خود را یک درویش معرفی می کرد و حتا معتقد بود که مسعود رجوی یک درویش بزرگ است! و از این بابت او را دوست دارد اگرچه به همین خاطر که درویش بود مورد برخورد مسئولین سازمان قرار داشت. وی همچنین می گفت با وجود درد شدیدی که در دست هایم دارم سازمان رضایت نمی دهد مرا برای درمان به اروپا بفرستد. وی اشاره داشت که با هزارخانی هم صحبت داشته و بارها درخواست کرده که بخاطر دستهایش او را به اروپا بفرستند چون اینجا کارآیی برای سازمان ندارد و آنجا حداقل می تواند افشاگری کند و بیشتر بدرد سازمان می خورد اما مسئولین به او این اجازه را نمی دهند ( از طریق وی بود که متوجه شدم آن کسی که هزارخانی در موردش نوشته همان درویش است. این را خودش به من گفت).

با وجود زجری که آن درویش در مناسبات مجاهدین متحمل می شد، الان مواجه شده ایم با اشکهای مریم قجر برای دراویش گنابادی که گویی فراموش نموده در مناسبات تشکل فرقه ای خودش در حق یک درویش چگونه ستم روا داشت و حاضر نشدند او را با آن وضعیت جسمی برای معالجه به خارج از عراق بفرستند در حالیکه آن زمان چنین کاری براحتی انجام پذیر بود و سران سازمان مدام برای معالجه به فرانسه تردد داشتند.

رجوی اساساً در مناسبات خود حتا حضور و وجود درویش را هم به رسمیت هم نمی شناسد چه رسد به اینکه نگران حال دراویش باشد. آیا همین موضوع ما را به فکر وانمی دارد که چه اتفاقی افتاده مریم قجرعضدانلو اینگونه نگران حال درویش زندانی شده است؟

 من در دوران نوجوانی سالهایی را در شیراز گذراندم و طی این مدت به عنوان کسی که هوادار مجاهدین هم بود، شبهای احیاء به خانقاه دراویش (نزدیک شاه چراغ، پشت مسجد جامع) می رفتم و از نزدیک با آنان مراسم شب احیاء را برگزار می کردم. و همیشه به دراویش احترام داشتم و دوستشان داشتم و تا به امروز نیز یک احساس نزدیکی با نام درویش دارم چرا که بخشی از تاریخ میهن مان را دراویش ساخته اند. اگر امروز به این موضوع پرداخته ام دقیقاً به خاطر این مسئله است که زندگی گذشته من مشابهت فراوانی با دراویش امروز دارد و ضروری می دانم در این رابطه نکته مهمی را مطرح کنم که تصور می کنم اکثر دوستان جداشده به آن مشرف هستند چرا که همگی ما اسیران فکری فرقه بوده ایم.

 متأسفانه امروزه می شنویم که برخی دراویش هنگام رفتن به نزد رهبر و مراد خود به صورت چهار دست و پا به او نزدیک شده و دستهای او را می بوسند!. و این یادآور کرنش ما در برابر مریم و مسعود رجوی و تفکرات فرقه ای آنها است. به همین دلیل ضرورت دارد ما در قرن بیست و یکم به این نکته واقف باشیم که تهدید جدی هزاره ما، فرقه ها در انواع مختلف خویش می باشند. همین جا لازم می دانم به نکاتی اشاره کنم که برای شناخت فرقه ها و خطراتی که می توانند برای جامعه ما داشته باشد، ضروری است.

در کتاب «فرقه ها در میان ما» نوشته خانم دکتر مارگارت تالرسینگر که اخیراً توسط آقای ابراهیم خدابنده ترجمه شده است نکات مهمی مدنظر قرار گرفته که برای همه و بخصوص نسلهای جدید دانستن آن کاملاً ضروری و ارزشمند است. در بخشهایی از این کتاب چنین آمده است:
 
(( فرقه ها در تمامی اندازه ها و حول هر موضوعی یافت می شوند و افرادی را در هر سن و سابقه ای عضوگیری می نمایند. تمامی فرقه ها -آنگونه که مردم می پندارند- مذهبی نیستند. دلیلی که آنها برای خود ارائه می دهند ممکن است مذهب، سبک زندگی، سیاست، یا هر فلسفه سرهم بندی شده دیگری باشد...
فرقه ها همیشه در نگاه اول قابل تشخیص نیستند. اکثر مردم ایده مبهمی از آنچه یک فرقه نامیده می شود دارند و صرفا نسبت به ظهور گروههای فرقه ای در دهه های گذشته آگاه هستند...
آیا هیچ ایده ای دارید که چه تعداد گروه فرقه ای تحت پوشش موسسات مشروع -به صورت رستوران، گروههای خودیاری، کارگاههای تعلیمات تجاری، باشگاههای رفاهی، کلینیکهای روانی، مراکز ورزشهای رزمی، طرحهای رژیم غذایی، فعالیتهای اردویی،‌و سازمانهای سیاسی- ظاهر خود را پنهان کرده اند؟...  در حال حاضر، بسته به اینکه فرقه چگونه تعریف می شود، چیزی بین سه تا پنج هزار فرقه تنها در ایالات متحده وجود دارد...))

 
همانطور که خانم سینگر (به عنوان کسی که بیشتر عمر خود را صرف شناخت فرقه ها نموده است) می گوید، تشخیص فرقه ها در همان نگاه اول راحت نیست چرا که آنها در هر شکلی می توانند ظاهر شوند. برای مصون ماندن از دستگاه فکری فرقه ای، تنها راه آگاه شدن به شگردها و ویژگیهای یک فرقه است. آگاه شدن به خصوصیات و شاخصهای یک فرقه و شناخت شگردها و ترفندهای آن می تواند ما را به طور کامل از افتادن در دام آنها مصونیت بدهد. حال چرا به این موضوع پرداختم؟
 
چگونه سران فرقه که همین امروز هم در رسانه هایشان به طرز نفرت انگیزی علیه مهدی کروبی و میرحسین موسوی و دیگر رهبران جنبش سبز (با اینکه در حبس خانگی و یا زندان می باشند) مقاله نوشته و کلیپ های توهین آمیز و تمسخرآمیز تولید می کنند، نگران تعدادی درویش شده اند که در زندان بسر می برند؟

چگونه سران فرقه با تلاش حیرت انگیزی و با صرف بودجه های نجومی در راستای تحریم و جنگ علیه مردم ایران قدم برمی دارند و نگران حال دهها میلیون ایرانی که تحت فشارهای مضاعف قرار گرفته اند نیستند اما نگران اعتصاب غذای دراویش شده اند؟
چگونه مریم قجرعضدانلو نگران حال هزاران مجاهد اسیر در لیبرتی و خطرات جانی آنها نیست که هر روز زیر تهدید انواع موشک و خمپاره قرار دارند و در عین حال دهها میلیون دلار خرج می کند تا آنان را در عراق نگه داشته و به کشتن بدهد، اما نگران حال چند درویش ایرانی شده که در زندان اعتصاب غذا کرده اند؟
 
از این گونه سوالات بسیار است که در حوصله بحث نیست، لاجرم باید به علتها پرداخت. متأسفانه همانطور که ذکر کردم به دو علت می توان اشاره نمود که اولین آن فرصت طلبی سران فرقه برای پوشاندن بحرانهای داخلی و سوء استفاده از شرایط برای ایجاد اغتشاش و بحران خارجی است. اما دومین علت، خوی فرقه گرایی و خشونت طلبی و تروریستی مسعود و مریم رجوی است که باعث می شود توجه آنها به سمت گروهها و جریانات تروریستی و یا فرقه ای جلب شود.

دراویش نیز یکی از انبوه فرقه هایی هستند که در کنار ما زندگی می کنند و طی قرن ها به حضور آنان خو گرفته ایم همانطور که به دهها مدل فرقه دیگر که کنارمان هستند عادت کرده ایم.

دراویش در تاریخ کشورمان خدمات زیادی به باورها و سنتهای دینی ایرانیان کرده اند و اساساً حکمت وجودی آنان ایستادگی در برابر نگرشهایی بود که تلاش داشتند خصلتهای ارزشمند حکومت علی ابن ابوطالب همچون مهرورزی و ایثار و ساده زیستی و فروتنی را به نابودی بکشانند و خودخواهی و کبر و مال اندوزی را در راستای قدرت طلبی خویش در جامعه رواج دهند.

آیین درویشی در آن دوران به این علت بود که شکل گرفت و پا گرفت و همیشه مورد احترام مردمان بود. اما متأسفانه همانطور که همه جریانات به دلیل کیش شخصیت پرستی و مال اندوزی برخی از رهبران به انحراف کشیده می شود، آن محتوای درویش صفتی نیز به مرور دستخوش تغییراتی شد که اهداف اولیه آنرا به سوی دیگری سوق داد و هدف اصلی آن که زنده نگه داشتن خصلتهای علی ابن ابوطالب بود رنگ باخت و از این آیین (با تمام نقاط مثبتی که نمی توان نادیده گرفت) جز یک دستگاه فکری فرقه ای با کیش شخصیت پرستی آن کمتر چیزی باقی مانده است.

قصد من نادیده گرفتن برخی باورهای ارزشمند این گروه نیست همانطور که خود من به همراه هزاران تن از دوستانم وقتی قدم به راه پیوستن به سازمان مجاهدین خلق گذاشتیم آرمانی جز برابری و عدالت اجتماعی و آزادی در سر نداشتیم اما به مرور اسیر دستگاهی فرقه ای شدیم که تمامی باورها و آرمانهای ما را به نابودی کشانید. طبعاً دراویش قابل قیاس با فرقه مخرب و تروریستی رجوی نیستند و تنها وجه تشابه این دو، همان دستگاه فرقه ای آنان می باشد که افراد آن جز به نابودی و کشتن خود نباید فکر کنند و تا پای جان باید از آنچه که رهبری فرقه می گوید دفاع کنند. آنچه نابود کننده است همین طرز تفکر است.

من به عنوان کسی که خود سالهای طولانی از عمرش را در یک فرقه گذرانده است، به خوبی درد و مشکل کسانی که خود را درویش می نامند را درک می کنم و می دانم که اعضای این فرقه نیز در اوج سادگی به این راه کشیده شده اند و آرمانی انسانی در خود حس می کنند، اما بنا به تجارب گذشته باید بگویم که متأسفانه داشتن یک آرمان ارزشمند و انسانی به تنهایی کافی نیست، اگر هوشیار نباشیم و این حس انسان دوستانه و یا وطن پرستانه موجب شود که در دام فرقه ها بیفتیم، به مرور و بدون اینکه خودمان متوجه شویم، بعد از مدتی از ما انسانهایی ساخته می شود که بیش از یک ربات برای پیشبرد اهداف رهبران آن فرقه نخواهیم بود.

 اگر بخواهم خلاصه کنم، باید بگویم که ما در دوران دیگری بسر می بریم. دورانی که جهان رو به سوی آرمانهای انسانی دارد و جنبشهای خاورمیانه و جنبش وال استریل خود گویای این حقیقت است که مردم سراسر جهان، در این دنیای پر از فساد و تباهی که دستگاه سود و سرمایه بر آنان تحمیل کرده است، به سرشت انسانی خود نظر انداخته اند و در پی احقاق حقوق انسانی خویش و رسیدن به آرمانهای بشردوستانه هستند.

این رخداد اگرچه جای افتخار دارد اما اگر هوشیار نباشیم همین آرمان خواهی و حق طلبی ها باعث می شود که ناخواسته در دام فرقه هایی بیفتیم که به گفته فرقه شناسان تهدید اصلی هزاره سوم می باشند. امروزه شاهد هستیم که دوران کاخ نشینی پاپ های بی درد هم طی شده و پاپ جدید به جای کاخ نشینی و خوشگذرانی و جدا از مردم بودن، راهی ندارد جز اینکه از عرش نشینی به میان مردم برود و حتا پای زندانیان را هم شستشو دهد. بله دوران جدید را اگر در نیابیم، لاجرم فروخواهیم پاشید.

 دراویش همیشه مورد احترام مردم بوده اند اما درویش نباید جدا از مردم خود زندگی کند و در میان آنان نباشد. همانطور که رجوی اعضای سازمان را از مردم دور کرد و مبدل به فرقه شد و عاقبت به مرز نابودی رسید.

 با تمام احترامی که به دراویش دارم، اما نباید از گفتن واقعیتهای تلخ پرهیز نمود. بسیاری از رهبران جز به منافع خود نمی اندیشند و اعضای فرقه ها جز وسیله ای در جهت منافع شخصی و قدرت طلبی معنوی (و گاه اقتصادی و سیاسی) رهبران خود نیستند همانطور که من و دوستانم چنین بودیم و خود نمی دانستم و هزاران تن از خواهران و برادران ما در زندانها و میدانهای جنگ جان باختند با این باور که برای آزادی و عدالت و برابری مبارزه می کنند اما نهایتاً آنچه مشخص شد اینکه هدف اصلی (رسیدن به آزادی و برابری و عدالت)، در حد به قدرت رسانیدن مسعود رجوی و ارضای هوسهای قدرت طلبانه او تنزل یافته است.

 رسانه های غربی سالهاست که از آقای مصطفی آزمایش برای گفتگو حول مسائل دراویش گنابادی دعوت به عمل می آورند و ایشان نیز با القاب و عناوین پرطمطراق «دكتر سيد مصطفى آزمايش مسئول روابط بین الملل انجمن جهانی پاسداشت حقوق بشر در ایران» به این دعوت پاسخ گفته به عنوان نماینده دراویش گنابادی به دفاع از آنان می پردازند! شاید نفس این کار به نظر جالب و ارزشمند بیاید اما آیا ایشان حقیقتاً یک درویش هستند که از حقوق بشر در ایران پاسداری می نمایند؟


امروزه سخن گفتن از حقوق بشر و دمکراسی و برابری، آنهم در فرنگ، هیچ خرجی ندارد بخصوص اگر با سرمایه گذاری از خون و رنج دیگران باشد که در اسارت فکری و فیزیکی قرار دارند. اما وقتی پای هزینه به میان می آید هیچکدام از این مدافعان حقوق بشر و دمکراسی حاضر به مایه گذاری نیستند.

 همین دوسال پیش (در پاریس) در شرایطی بسیار سخت از دوستان فیسبوک تقاضای کمک کردم. در همین راستا یکی از دوستان ایمیل دکتر آزمایش را در اختیار من گذاشت و گفت که وی با این خصوصیات می تواند فلان کمک را به شما بکند چون در پاریس سکنی دارد و نزدیک خودت است.

اما متأسفانه وقتی خودم را معرفی نموده و مشکل خود را با وی مطرح نمودم به کلی فراموش کرد که «پاسدار حقوق بشر» است و با بهانه های مختلف از یک کمک «معنوی و فکری»  و نه حتی «مادی» سرباز زد.

 بله، شعار دادن در رسانه های خارجی و فضای مجازی در پشت میز کامپیوتر هزینه ای ندارد که هیچ، بسیار هم مورد پسند اکثریت مردمی است که به ظاهربینی عادت کرده اند، اما وقتی پای عمل می رسد فراموش می کنیم که یک «درویش» هستیم و مدافع حقوق بشر و دمکراسی...
 
به همین علت است که باید بگویم درویش بودن هم طی گذر زمان مبدل به فرقه گرایی شده و اعضای آن (همانطور که اعضای مجاهدین) اسیر فکری فرقه و رهبری آن هستند. وقت آن رسیده که دراویش نیز نگرش خود را متناسب با هزاره جدید تغییر بدهند وگرنه بنا به قانون هستی و تکامل، محکوم به فنا می باشند.

 همانطور که پاپ ناچار شد دستگاه جدیدی را ارائه دهد، فرقه رجوی و دیگر فرقه ها از جمله دراویش نیز بایستی به دوران جدید قدم بگذارند و اعضای خود را در مسیر منافع فرقه ای گرفتار نسازند و آنان را در جهت پیشرفت و آبادانی و تغییر جامعه بکار ببرند.

جای تأسف است که بهترین جوانهای کشورمان اسیر منافع فرقه ای و گروهی باشند و آن وقت اراذل و اوباش در محله ها و شهرهای مختلف به زورگیری و تجاوز به حقوق مردم و زنان و دختران ادامه دهند. تأثیرات مخرب وجود فرقه ها در این چند دهه باعث شده که از یک طرف انرژی بسیاری از جوانان این مرز و بوم صرف مال اندوزی و جاه طلبی اشخاصی چون رجوی و دیگر رهبران فرقه ها و گروههای خشونت طلب شده و باقیمانده انرژی موجود در جامعه هم صرف مبارزه با سنگ اندازی و وطنفروشی و خیانت اینگونه گروههای تروریستی و فرقه ای گردد و نتیجه هم چیزی نیست جز اینکه جامعه (در خلاً اینگونه افراد از دو طرف) مبدل به جولانگاه هزاران اراذل و اوباش و زورگیر شود.

به هموطنان عزیز درویش پیشنهاد می کنم ضمن بازنگری تفکرات خویش متناسب با دوران حال، راه را برای تعالی و پیشرفت جامعه بازگشایند و انرژی خود را در جهت تخریب و نابودی نیروها صرف نکنند. راههای بسیاری برای گفتگو و ترویج افکار انسانی وجود دارد و برخلاف آن ایدئولوژیهای مرگ و نیستی، می توان با عشق به هستی و به زندگی، مسیر رسیدن به کمال را طی نمود. ما در قرون پیشین که قرون جنگ و خشونت و کشتار بود قرار نداریم. دوران جدیدی فرارسیده است که جز با خروج از دستگاه فرقه ای نمی توان آنرا دید و به پیمایش ادامه داد.

 

ارسال به دوستان
نسخه چاپی
اخبار مرتبط
نام:
ایمیل:
* نظر:
آخرین اخبار