کد خبر: ۵۰۱۰
تاریخ انتشار: 26 دی - 1394 13:21
دوره امام زین العابدین (علیه السلام) دورانی بود که بسیاری از ارزشهای دینی دستخوش تحریف و تسخیر امویان قرار گرفت.
111

فرقه نیوز-بخش مدعیان دروغین، دوره امام زین العابدین (علیه السلام) دورانی بود که بسیاری از ارزشهای دینی دست خوش تحریف و تسخیر امویان قرار گرفت. خود سری های بنی امیه در مقابل اصول حقوق مسلم اجتماعی اسلام تا آن جا پیش رفته بود که از شهر مدینه که پیامبر الهی در آن پرورش یافته بارور و شکوفا شده بود، مردم با فرماندهان یزید بیعت کرده بودند. احکام اسلام بازیچه دست افرادی چون ابن زیاد، حجاج و عبدالملک بن مروان قرار گرفته بود و با کوچک ترین سوء طنی مردم را به دست جلادان می سپردند.

پس از واقعه کربلا، تشیع از لحاظ کمی و کیفی و در بعد سیاسی و اعتقادی در بدترین وضع قرار گرفت و کوفه که مرکز گرایشهای شیعی بود به مرکز خطرناکی جهت سرکوبی شیعه تبدیل گردید و شیعیان سرشناس و واقعی امام حسین(علیه السلام) که از مدینه و مکه در رکاب آن حضرت بودند و نیز آنان که موفق شده بودند از کوفه به او ملحق شوند در کربلا به شهادت رسیدند گرچه بسیاری از آن ها هنوز در کوفه بودند اما با شرایط سختی که ابن زیاد در کوفه به وجود آورده بود جرات ابراز وجود نداشتند. حادثه کربلا از نظر روحی، شکست بزرگی برای شیعه به حساب می آمد و در جامعه آن روز طوری مطرح شده بود که دیگر کار شیعه پایان یافته و هرگز نمی توانند به عنوان گروهی نیرومند و موثر در صحنه سیاست و ... خود را نشان دهند. زندگی علی بن الحسین(علیه السلام) پس از آزادی از قید اسارت در مدینه و دوری او از عراق نیز فرصت ابراز وجود را از وی گرفته بود.

چنان که در این باره گفته شده است:« بنی امیه به گمان خود و از زاویه خود نقطه پایانی به زندگی سیاسی و اجتماعی اهل بیت رسول خدا گذاشته بودند.»

 از دیگر حوادث دوران امامت امام سجاد(علیه السلام) آن بود که در آن دوره، در عراق دو نهضت شیعی رخ داد که هر دو با شکست مواجه گردید. شیعیان پس از آن سالیان درازی با شدت عمل هر چه تمام تر اموی ها مورد تهدید، قتل، شکنجه و زندان قرار گرفتند. آن دو نهضت یکی قیام توابین و دیگری قیام مختار  بود. امام نظر به مصالحی که دانست روی خوشی به آنان نشان نداد و آنان را تایید نکرد.

چنین موضوعی از سوی امام با سوابقی که آن حضرت از زمان امیرمومنان(علیه السلام) تا زمان پدرش و حتی از حرکت توابین کوفه داشت متناسب می نمود زیرا برای آن حضرت منطقی نبود در آن شرایط که اطمینانی نسبت به کوفه نداشت دست به کاری بزند که این بار زوال کامل شیعه را به همراه داشته باشد. گذشته از آن ماهیت حرکت امام در دوران امامت به خوبی نشان می دهد که کار اصلی امام مرتبط با سیاست نبود و در بسیاری از موارد نه تنها خود را خارج از صحنه سیاست قرار می داد بلکه با توجه به سیاست حکومت آن روز، احتیاط کامل را به عمل می آورد تا بهانه ای به دست آنان ندهد و این بار بازمانده نسل اسلام محمدی بتواند رسالت خود را در راستای زمان به پایان برساند.

اما جنبه اعتقادی آن نیز از زمانی شروع شد که مختار از محمد حنفیه خواست تا او را تایید و حمایت کند. محمد حنفیه به در خواست مختار پاسخ مثبت داد البته نه بصورت رسمی بلکه مخفیانه. با این حال پس از آن شایع شد که در میان شیعیان امامت محمد حنفیه پذیرفته شده است اما بعدها که فرقه کیسانیه شهرت یافت داستان از زمان مختار آغاز گردید. روی این جهت بحران سیاسی و اعتقادی در زمان امام سجاد (علیه السلام) تحولاتی را بوجود آورد که انحرافاتی در امامت نیز ظهور کرد که به نمونه هایی از آن اشاره می شود:

کیسانیه و مهدویت محمد حنفیه

کیسانیه به فرقه ای گفته می شود که از پیروان مختار بن عبیده ثقفی می باشند. تعبیرات و نظرها درباره«کیسان» مختلف است که عبارتند از: غلام امام علی(علیه السلام)، شاگرد ابن حنفیه. لقب مختار از آن جهت گفته شده که کیسانیه به پیروان مختار ثقفی شهرت یافته اند احتمال بیشتر بر آن است که لقب مختار باشد. این فرقه معتقدند که((محمد حنفیه)) امام و مهدی موعود است او نمرده است بلکه غایب گردیده و روزی ظهور خواهد کرد.

در روزگار امام سجاد(علیه السلام) و هنگام قیام مختارعموما از مختار بعنوان پایه گذار فرقه کیسانیه و طرح امامت ابن حنفیه یاد می کردند. گرچه تا آن زمان امامت با نام امام علی(علیه السلام) و محوریت آن امام و اولادش گره خورده بود ولی هنوز از  لحاظ کلامی و حقوقی شکل متمایزی نداشت و در فضای سیاسی و اجتماعی امامان قبلی نیز چنین امری فراهم نشده بود چنان که در احادیث مشهوری از زبان پیامبر و امام علی و حسنین(علیهم السلام) تعابیری چون اهل بیت، آل محمد و ... به این جایگاه اشاره شده بود.

روی این قاعده باور عمومی شیعیان علی(علیه السلام) و علاقمندان اهل بیت در مورد امام، امامت و مصادیق آن در عصر امام سجاد(علیه السلام) را نباید همان باوری دانست که در مراحل بعدی شکل گرفت. ولی آنچه که بعد از صلح امام حسن و شهادت امام حسین(علیهما السلام) جو نامناسبی را به وجود آورد این بود که از یک سو دست اندرکاران بنی امیه در اثر تبلیغات سوء و زهر آگین خود، فضای اجتماعی را آلوده نموده زمینه انحراف از امامت را فراهم آورده بودند از طرف دیگر افکاری نابجا در پی این بود که چرا امام حسن(علیه السلام) با آن همه نیرو صلح کرد و امام حسین(علیه السلام) بدون نیروی کافی جنگ کرد. پس کار کدام یک از این ها درست بود. از این رو در کار آن دو بزرگوار بدگمان شدند و در عقیده امامت آنان انحراف و تزلزل پیش آمد و زمینه انحراف فراهم شد.

افزون بر این تحولات سیاسی و فکری، در دوران امامت امام چهارم تب و تاب قیام و شورش و انتقام گیری از قاتلان امام حسین(علیه السلام) به شدت بالا رفته بود و شیعیان پیگیر این اهداف بودند. در این مورد نه تنها نیازمند رهبری معنوی و پشتوانه مذهبی فردی از اهل بیت بودند بلکه اعتقاد عمومی شیعیان این بود که حرکت آنان بدون پشتوانه و استناد به اهل بیت از مشروعیت برخوردار نیست اما این که مصداق گزینش رهبری برای آنها چه کسی باشد بستگی به اوضاع و شرایط خاص سیاسی و اجتماعی داشت.

بنابر این دور از انتظار نبود که در عصر امام چهارم و نیز امام باقر(علیهما السلام) گروههایی باشند که در عین علاقه به اهل بیت (علیهم السلام)چه بسا با اعتقاد محکم و سرسخت به امامت سیاسی و مذهبی آنان ضرورتی در اطاعت از سیره و سخنان آنان احساس نکنند. چنانکه امام رضا(علیه السلام) در پاسخ به مامون درباره قیام زید به همین نکته اشاره داشته که حرف شنوی در میان نبوده است. ابو حنیفه داستانی را از سرگذشت خودش و امام باقر چنین نقل می کند:

زمانی که جوان بودم به مدینه رفتم و خدمت محمد بن علی(امام باقر) رسیدم سلام کردم و گفتم: من از دوستان شما و اهل کوفه هستم. فرمودند: اینجا ننشین زیرا اسباب زحمت می شود. من گوش ندادم و عرض کردم: دوستان شما در کوفه به بعضی از خلف اهانت می کنند شما آنان را از این کار نهی فرمایید.فرمود: من به آنها گفتم ولی گوش نمیکنند. گفتم: چرا گوش نمی کنند؟شما پیشوای آنان هستید فرمود: شما هم که خود را از دوستان من میدانید اما وقتی به شما گفتم که اینجا ننشینی چون اهل کوفه نباید با ما تماس بگیرند گوش نکردی و نشستی.

از این جهت بود که امام رضا(علیه السلام) حرف ناشنوی از یک امام را علت بعضی انحرافات می داند.

روی این بیان، از لحاظ فضای سیاسی و احساسی آن زمان، دور از انتظار نبود که عده ای تحت تاثیر قیام مختار قرار گرفته به سخنان امام سجاد(علیه السلام) گوش ندهند و شرکت در قیام مختار را اشباع احساسات خود بدانند و اهداف خود را در آن جستجو کنند تا از آن طریق انتقام خون امام حسین(علیه السلام) را بگیرند.

روشن است که این هدف به ویژه با سکوت امام سجاد(علیه السلام) با پیروی و طرح امامت محمد حنفیه و یا دست کم نسبت دادن حرکت خود به پشتوانه تایید صریح و یا ضمنی او تامین می شد. ابن حنفیه نیز نه تنها از علویان سرشناس و دارای شخصیتی وارسته بود بلکه سابقه پرچم داری جنگ های امام علی(علیه السلام) را نیز داشت بنابراین می توان گفت که ادعای مهدویت ابن حنفیه از این باب نبوده که او از لحاظ شخصیت این حق را کسب کرده که توده مردم او را بعنوان مهدی بپذیرند بلکه نیاز مردم به وجود مهدی و منجی موجب شد که بتواند آنان را از این طریق از استیلای امویان و ستم آنان رهایی بخشید بنابراین دست به چنین طرح نادرستی زده برخلاف سیره و سنت امامت امام و پیشوا انتخاب نمایند.

 دیدگاه محمد حنفیه درباره امامت

از آن جا که محمد حنفیه در خانه علم، فرهنگ و امامت به دنیا آمده و در پرتو نور امامت رشد کرده بود شخصیتی وارسته و با درایت بود. او فرزند امام علی(علیه السلام) بود که حضرت درباره او سخنان تحسین آمیزی فرموده و همچنین به او علاقه وافری داشته است ازجمله حضرت فرموده اند: محمد ها اجازه نمی دهند به خدا نافرمانی شود. پرسیدند: محمد ها کیانند؟فرمود:محمدبن جعفر، محمد بن ابی بکر، محمد بن ابی حذیفه و محمد بن امیرالمومنین

او در برابر امامت برادرانش امام حسن و امام حسین تمام و کمال تسلیم بود. از کار مختار که او را به امامت برگزید راضی نبود و به دعوت او پاسخ نداد و با او شرکت نکرد. هنگامی که ابوخالد کابلی از محمد حنفیه می پرسد: که آیا او امام واجب الاطاعه است به صراحت می گوید امام بر من و تو و بر همه مسلمانان علی بن الحسین(علیهما السلام) است.

محمد حنفیه و اثبات امامت امام سجاد

برای اینکه امر امامت نزد همگان روشن و ثابت گردد، محمد حنفیه با امام سجاد(علیه السلام) در حضور جمعی درباره امامت به گفتگو نشستند. محمد، امامت خود را مطرح می کند و امام سجاد می فرماید: شما امام نیستید امام منصوص از طرف خداوند من هستم.

برای اینکه مسئله امامت امام سجاد مبرهن گردد حضرت می فرمایند: حجر الاسود را حکم قرار دهیم. کنار آن می روند و ابتدا به محمد حنفیه می فرماید: دستت را روی آن بگذار و مباهله کن. محمد دست خود را روی حجرالاسود گذاشته و مباهله نمود اما هیچ صدایی از  آن نشنید سپس دست خود را برداشت. امام(علیه السلام) دست خود را روی حجرالاسود می گذارد و سخن از  حقانیت امام می گوید آنگاه حجرالاسود

به سخن آمده به امامت علی بن الحسین شهادت می دهد. ابن حنفیه نیز در حضور جمعی، تسلیم امامت امام سجاد شده به امامت او اقرار می کند. اما وقتی که از دسیسه مختار آگاه می شود از این کار تبری می جوید.

بنابراین محمد حنفیه ادعای امامت نکرده و دیگران امامت را به او نسبت داده اند. او از این کار ناراضی بوده و بیزاری جسته تا این که در سال81 ه.ق در سن 65 سالگی دیده از جهان فرو بسته و در قبرستان بقیع، در حضور جمعی به خاک سپرده شده است.

هاشمیه و مهدویت ابوهاشم بن محمد

از دیگر فرقه هایی که در زمان امام چهارم از امامت آن حضرت بیرون رفته راه انحرافی را پیش گرفتند فرقه هاشمیه است. این فرقه قائل به امامت و مهدویت« ابو هاشم عبدالله بن محمد حنفیه» بودند. آنان ابو هاشم را همان امام واجب الاطاعه دانسته مدعی اند او امام است که عالم به همه امور است هر کسی او را نشناسد همانند کسی است که به خدا معرفت ندارد این فرقه معتقدند که علوم ظاهری و باطنی که در امام علی(علیه السلام) بود پس از او به فرزندش محمد حنفیه رسیده و بعد از او به فرزندش عبدالله منتقل گردیده است.

ادعای مهدویت ابوهاشم بعد از مردن او بوده در حیات او چنین ادعایی نبوده و او نیز  چنین ادعایی نکرده است. این فرقه اعتقاد داشتند که محمد حنفیه مرده اما پسرش امام است و مهدی می باشد. او نمرده بلکه غایب شده است. گزارش بعضی منابع حاکی است که مهدویت ابو هاشم از ساخته های عباسیان است. عباسیان با جعل این فرقه توانستند با مطرح کردن دروغین وصیت ابوهاشم به یکی از سران بنی عباس، حق حکومت را از آل علی(علیه السلام) به خاندان خود منتقل سازند و بدین وسیله مردم را به تبعیت از خود فراخوانند. این گروه هم از گروهها و فرقه های منحله و منقرض شده است.

 

ادامه دارد...

 

 

ارسال به دوستان
نسخه چاپی
نام:
ایمیل:
* نظر:
آخرین اخبار