کد خبر: ۱۵۴۱۶
تاریخ انتشار: 14 فروردين - 1396 12:11
اختصاصی
وقتي ديدم كه ميگه بچش خوب شده،منم دردهاي شديد استخواني داشتم،گفتم شايد منم بتونم خوب شم من مدام به شوهرم شك ميكردم مثل ديونه ها شده بودم،اصلا حالت هاي درستي نداشتم .به شدت ميترسيدم احساس ميكردم هميشه كسي توي خونم هست

به گزارش فرقه نیوز

سلام,من چند سال پيش با يه خانم توي اينترنت اشنا شدم ،كه به من در مورد عرفان حلقه توضيح داد.من اصلا نميدونستم چي هست.اون خانم ميگفت من بچم رو از اين طريق شفا گرفتم.وازمن اسم خودم و مامانم رو پرسيدو گفت كه بخوابم وتمركز كنم روي خودم.

ولي من دقيقا بعد از اون سال يك ادم ديگه اي شدم.اصلا خودم نبودم.زندگيم از هم پاشيد.كنترل كارهام دست خودم نبود.نميدونستم واسه چي اصلا من اينطوري شدم.

من الان حالم خيلي بهتر شده ولي وقتي به گذشتم فكر ميكنم كه چرا اينطوري پرخاشگر گستاخ شده بودم وچرا اصلا هيچكس رو نميديدم وفقط خودم رو ميديم عذاب وجدان ميگيرم من يه شبه ادم عجيبي شدم.

كه حتي به مدت يك سال نماز و روزه هام رو كنار گذاشتم. و داشتم اعتقاداتم رو از دست ميدادم. من ديگه زندگيم رو از دست دادم و اين خيلي بده. من انقدر با شوهرم بد شده بودم كه تحمل نداشتم توي خونه ثانيه اي ببينمش.

از اینجا شروع شد که من توي يك سايت عضو بودم به اسم ني ني سايت اونجا از طريق خيلي مادرها كمك ميگرفتم واسه بزرگ كردن پسرم. من عضو اون سايت بودم از زماني كه پسرم رو باردار بودم.بعد چشمم به يه كلوپ افتاد كه يه خانم راه انداخته بود وميگفت از اين طريق بچه اش شفا پيدا كرده و من هم خيلي سنم كم بود تازه ١٩ سالم بود كه حامله بودم

اونجا از اقايي به اسم طاهري ميگفت.و خيلي ازش تعريف ميكرد چون دقيقا بعد از اينكه اون من رو اتصال داد به حلقه من ديگه حتي به اون سايتم نرفتم،يه شماره هم يادمه از خودش بهم داده بود كه من هر چند وقت يك بار باهاش تماس ميگرفتم

وقتي ديدم كه ميگه بچش خوب شده،منم دردهاي شديد استخواني داشتم،گفتم شايد منم بتونم خوب شم من مدام به شوهرم شك ميكردم مثل ديونه ها شده بودم،اصلا حالت هاي درستي نداشتم .به شدت ميترسيدم احساس ميكردم هميشه كسي توي خونم هست

من حتي ديگه به بچه ام هم رحم نميكردم من كه يك لحظه بدون بچه ام مي مردم، واسش غذا درست نميكردم طفلي كوچولوي من با اون دستهاي كوچولوش خودش ميرفت قابلمه رو از روي گاز برميداشت و با دست غذا ميخورد و منم نگاهش ميكردم واصلا واسم مهم نبود.الان كه دارم به رفتاراي گذشتم فكر ميكنم از خودم خجالت ميكشم

ولي الان خيلي حالم خوب شده واين خوب شدن رو مديون نماز وقران هايي كه خوندم هستم.ولي از دوري شوهر وفرزندم دچار افسردگي شديد شدم.به حدي كه الان نزديك ٣ ماهه از خونه بيرون نرفتم.

من شوهرم رو دوست داشتم عاشقش بودم،بدون اون حتي يك ثانيه نميتونستم نفس بكشم.نميدونم چيم شده بود من مدام دستاش رو با ناخنم خراش ميدادم اذيتش ميكردم.

ولي باور كنيد اصلا حالاتم دست خودم نبود.من يه دختر اروم ودرس خون بودماصلا كاري به كسي نداشتم به يه شبح تبديل شده بودم به بدترين ادم بعد روز به روز اخلاقم با شوهرم بدتر شد.كه كار به جايي رسيد كه خودم بهش پيشنهاد جدايي ميدادم ،من اصلا بچم رو نميديدم،الان هم دچار تيك هايي هستم كه از همون سال بامنه مدام دست چپم رو تكون ميدم و با دهانم يه صدا در ميارم.

كه وقتي جايي هستم همه فكر ميكنن من دارم با كسي حرف ميزنم.

يك بار دست به خودكشي زدم وچند بسته قرص خورده بودممن دوست داشتم مدام توي پارتي با دوستام برم وبه شوهرم هم چيزي نگم.يك با هم با مامانم رفتم پيش يه خانم استخاره قران بگيرم خانمه ميگفت موكل داره.اخه يه چيزايي از روي قران ميگفت كه ادم تعجب ميكرد.به منم گفت تو يه جن بد شكل باهاته كه من ميتونم ببينمش،من خيلي ترسيدم.

وقتي شوهرم رو نميديدم دلم واسش وحشتناك تنگ ميشد،ولي وقتي ميومد پيشم به حدي ازش متنفر ميشدم كه دوست داشتم بميره وهيچ وقت خونه نياد.

الان هر شب نماز شب ميخونم واز خدا ميخوام كمكم كنه،ولي من هر چند وقت يك بار يه هاله هايي توي خونمون ميبينم احساس ميكنم يكي از جلوم رد ميشه.تجربه خودم برای شما گفتم خوشحال ميشم ديگران بخونن ودرس بگيرن و مثل من بچگي نكنن

ارسال به دوستان
نسخه چاپی
اخبار مرتبط
نام:
ایمیل:
* نظر:
آخرین اخبار