کد خبر: ۱۴۶۶۱
تاریخ انتشار: 10 آبان - 1395 16:10
وقایع‎نگاری یک فرقه منحرف در روزگاری که خلاء ایمان و روحیات مذهبی در بسیاری از کشورها (به‎ویژه غربی) زمینه‎ساز ظهور و بروز فرقه‎های انحرافی بسیاری شده، که هر از چندی یکی از آن‎ها همچون قارچ سر از زمین بیرون می‎آورد، متأسفانه بسیاری حساسیت‎های خود را در مقابله با این فرقه‎های انحرافی از دست داده‎اند، گویی […]

به گزارش فرقه نیوز و به نقل از موعود؛
در روزگاری که خلاء ایمان و روحیات مذهبی در بسیاری از کشورها (بهویژه غربی) زمینهساز ظهور و بروز فرقههای انحرافی بسیاری شده، که هر از چندی یکی از آنها همچون قارچ سر از زمین بیرون میآورد، متأسفانه بسیاری حساسیتهای خود را در مقابله با این فرقههای انحرافی از دست دادهاند، گویی وجود این فرقههای انحرافی امری عادی و معمولی هستند.
اما با این وصف اگر ما ایرانیان همچنان نسبت به بابیت و بهاییت حساسیت داریم و با وجود آنکه بسیار بدان پرداخته شده، همچنان ضرورت بازپردازی بدانها احساس میشود. از آن روستکه اکثریت قریب به اتفاق فرقههای انحرافی امروزین ادعای الهی بودن ندارند، اما بابیان و بهاییان با بهکار بردن لفظ دیانت ، ادعای الهی بودن فرقه خود را دارند که متأسفانه در موارد گوناگونی زمینه انحراف خداباوران را پیش کشیدهاند. این در حالی است که فرقههایی همچون شیطانپرستان و نظایر آن اعضای خود را از میان آنها که فاقد ایمان مذهبی هستند، جذب میکنند.
دوم آنکه بابیت و همچنین بهاییت خود را ادامه طبیعی مذاهب آسمانی دانسته و با ادعای نفی خاتمیت پیامبر اسلام به میدان آمدهاند و این انکار با چسبانیدن خود به دین اسلام و با فرض پذیرش آن صورت میگیرد. با این تمهید ، ابتدا اسلام بهعنوان مذهبی الهی پذیرفته شده و سپس با نفی خاتمیت آن، آماج حمله قرار میگیرد.
و سرانجام آنکه بهاییت فرزند حرامزادهای است که از دل کلامی خرافی و خشکاندیشانه برخی علما بیرون آمده و زادگاهش نیز ایران است؛ همچنین بیگانگان اندک زمانی بعد با پروبال دادن به آن، در بسط و گسترش آن کوشیدند و در لطمهزدن به اسلام و ایران، از بابیت و بهاییت بهعنوان یکی از ابزارهای مهم برای تفرقهافکنی، بهرههای بسیاری بردند.
حقیقت آنکه بیپایگی و بیمایگی ادعای رهبران این جریان به حدی است که نیازی به رویکرد تند و تیز و احیانا بهکار بردن فحش و فضیحت در رویارویی با روش و منش متقلبانه این فرقه نیست ( آنچنان که این روزها بسیار شاهد آن بودهایم) کافی است آنچه در این میان گذشته بهدرستی روایت شده و بابیت و بهاییت را آنگونه که هست، پیش روی مخاطب قرار داد. آنگاه خود به سادگی باطل بودن چنین ادعاهایی را درخواهد یافت.
از این منظر، در این پرونده کوشیدهایم با رعایت اصل بیطرفی، روایتی تاریخی از این جریان را بههمراه گوشهای از باورهای بابیان پیش روی خوانندگان بگذاریم تا علاوهبر آگاهی بر چیستی این فرقه، خود چند و چونش را به داوری بنشینند

علیرضا روزبهانی از جمله مدرسین حوزه علمیه در رشته ادیان و صاحب تألیفاتی در حوزه ادیان، فرقهشناسی و بهاییت است که به قلم او کتاب «در جستوجوی حقیقت» (کاوشی در فرقه ضاله بهاییت) منتشر شده و کتاب «آشنایی با فرقه ضاله بهاییت» نیز در آستانه انتشار است.
او همچنین کتابهای «تأملی پیرامون فرق» و «ادیان ایرانیان» را نیز آماده چاپ دارد.
روزبهانی با مراکز پژوهشی مختلفی همچون مرکز پژوهشهای اسلامی صدا و سیما و مرکز مطالعات و پژوهشهای فرهنگی حوزه علمیه قم و پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی همکاری دارد. به مناسبت پرونده بابیت و بهاییت بهسراغ او رفتم و نگاهی گذرا به عوامل شکلگیری و خط سیر حرکت این فرقه از آغاز تا به امروز داشتیم که نکات شنیدنی و جذاب بسیاری در آن میتوان یافت.

یکی از اختلافاتی که بین نظریات محققان حوزه بابیت و بهاییت، بهویژه در سالهای پس از انقلاب شاهد هستیم، میزان تأثیر استعمار در شکل گیری این فرقه است. برخی معتقدند که این فرقه از همان آغاز حاصل یک طرح استعماری بوده، یعنی از همان روزگاری که شیخ احمد احسایی نظریات خود را مطرح کرد، تحت هدایت و تأثیر استعمار بوده است. اما آیا واقعا این فرقه از لحظه نخست یک طرح استعماری بوده یا اینکه از دل شرایط بیرون آمده و با موجسواری بیگانگان روبهرو شده است؟
دلایل قانعکنندهای وجود ندارد که بتوان گفت این فرقه از ابتدا استعماری بوده است. یعنی از روزگاری که پرنس داگلورکی به ایران آمده، طلبه شده به کربلا و نجف رفته و باقی قضایا، یک برنامهریزی از پیش مشخص وجود داشته است. آنچه محققانی همچون آقای عبدا… شهبازی بدان اشاره دارند که مثلا چون کمپانی ساسون در بوشهر بهکار تهیه و انتقال تریاک به چین اشتغال داشته و در همان برهه علیمحمد شیرازی هم در بوشهر بوده، در این میان ارتباطاتی شکل گرفته که حاصل یک طرح استعماری بوده است. اما این صرفا یک ادعاست که دلایل محکمی برای اثبات آن وجود ندارد. البته یک ایده است که میتواند مورد توجه و تحقیق قرار بگیرد.
در کلام فقه شیعه، بحث شیخیگری که توسط شیخ احمد احسایی مطرح شد، این فرصت را برای علیمحمد شیرازی بهوجود آورد که بتواند ادعاهای خود را مطرح کند و ادعای او مبانی خود را از مسئله رکن رابعی میگرفت که در شیخیه مطرح شده بود. در واقع جریان استعمار مخصوصا روسیه، هنگامی که احساس کردند فرصتی ایجاد شده که میتوان روی آن برنامهریزی کرد و در راستای منافع خود بهره گرفت، روی آن کار کردند که البته مدتی هم از چنگ روسیه هم قاپیده شد.


مجموع شرایطی که زمینه را برای طرح چنین ادعایی مهیا ساخت چه چیزهایی بودند؟
شیخیه نظریهای را ارایه میکند بهعنوان «رکن رابع» یعنی رابطه میان امام و خلق. علیمحمد شیرازی که در مکتب شیخ عابد دوره مکتب خود را گذرانده و بعد هم جزو شاگردان سیدکاظم رشتی درمیآید، متأثر از اندیشه شیخیه، چنین ادعایی در او تبلور پیدا میکند. او شخصیت متلونالمزاجی دارد و شدیدا شیفته مطرح شدن است. مطالعه زندگی او دقیقا چنین مسایلی را روشن میکند.
شخصیتی است با یکسری مشکلات روانی، مثل روانپریشی که علایم آن در او دیده میشود. اغلب روانشناسانی که زندگی او را مورد مطالعه قرار دادهاند بر این باورند که او از یک نوع روانپریشی از نوع وخیم آن رنج میبرده است. یکچنین شخصیتی از فرصت پیشآمده استفاده میکند و بعد از مرگ سید کاظم رشتی که زمینه را برای طرح ادعای خود مناسب میبیند، اظهار بابیت یا برخورداری از همان مقام رکن رابعی میکند. این، مسئله چندان غریبی نیست؛ در زندگی اکثر مدعیان چنین مسایلی را میتوان مشاهده کرد.

در منابعی که در بررسی و تحلیل این فرقه وجود دارد، تصاویر متضادی از آغازگران مکتب شیخیه ارایه شده است؛ بهویژه در مورد خود شیخ احمد احسایی. بالاخره شیخ چگونه شخصیتی بود و مراتب علمیاش در چه حدی قرار داشت؟
اگر بخواهیم تصویری واقعگرایانه از شیخ احمد احسایی نشان بدهیم، باید بگوییم که از نظر علمی، وجاهتش در حد یک عالم متوسط است، نه یک مجتهد برجسته و مبرز. او هم ادعاهای مختلفی مطرح کرده که نشان از تمایل به خودنمایی دارد؛ مثل ادعای اتصال به منابع غیبی که در آن برهه خاص مطرح میشود. رفتار او با حکومت هم دال بر این مسئله است. در حالیکه هیچیک از علما در آن زمان رابطه مساعدی با حکومت نداشتند بهجز شیخ احمد احسایی. او چنان به حکومت نزدیک میشود که شخص فتحعلیشاه با او ارتباطات نزدیکی برقرار کرده و او را به دربار دعوت میکند و مدتی هم در دربار بهسر میبرد.
شیخ احمد احسایی در زمینه فقهی دیدگاه خاصی ارایه نداده، در اصول هم همینگونه است. در مسایل کلامی نکاتی را مطرح میکند که مبنای درستی ندارد و در زمینه فلسفه هم امتیازی برای او نمیتوان قایل شد. بهنظر میرسد اگر که در برههای برخی نظر مثبتی به او داشتهاند، به خاطر تظاهراتی بوده که در زهد و پارسایی داشته است.

سید کاظم رشتی را چگونه ارزیابی میکنید؟ ظاهرا او راه استادش را با اغراق زیادی طی کرده و به ایده رکن رابعی پر و بال بیشتری داده است؟
مرحوم علامه مصطفوی بر این عقیده است که سید کاظم رشتی بنا داشت، خودش همان ادعای علیمحمد شیرازی را زودتر از او مطرح کند، اما عمر مجال آن را نداد. او در برخی از آثارش مباحثی را مطرح میکند که معلوم است کمتر از «بابیت» مقامی را برای خود قایل نیست و علاقه بسیاری دارد که خود را در این جایگاه معرفی کند، هرچند در ابتدا مشغول مقدمهچینی برای این منظور بود.
با وجود اینکه شیخ احمد احسایی شاگردان برجستهتری بهلحاظ علمی داشت و حتی پسرانش که وجهه خوبی داشتند، چرا سید کاظم رشتی جای او نشست و کسی هم اعتراض نکرد؟
سید کاظم رشتی بسیار مورد توجه شیخ احمد بود، او بارها علاقه خود را به سید کاظم آشکار کرده بوده و در واقع او را برای جانشینی در نظر داشت. از طرفی سید کاظم رشتی شخصیتی خاص داشت و درمجموع جذبه بیشتری از دیگران برای جانشینی شیخ احمد برخوردار بود، بهخصوص اینکه سالها هم در خدمت شیخ بود. این را هم فراموش نکنیم که سید کاظم رابطه خوبی با دولتهای ایران و عثمانی داشت که در تثبیت جایگاه او کمک کرده است.

گفته میشود سید کاظم رشتی بهدست حکومت عثمانی مسموم شد. این مسئله با توجه به رابطهای که شما اشاره دارید، چگونه اتفاق افتاده است؟
قتل سید کاظم توسط حکومت عثمانی بیشتر توسط شیخیه کرمان مطرح شده و درواقع دلایلی محکمی هم برای آن ارایه نشده است.

بعد از مرگ سید کاظم با حجم زیادی از افراد روبهرو هستیم که ادعای جانشینی سید کاظم را دارند. شیخیه به کجا رسیده بود که این حجم انشعاب در آن بهوجود آمد؟
در اکثر فرقهها، گروهکهایی وجود دارند که برای ریاست و یا جانشینی رهبران رقابت پیدا میکنند. البته در مورد شیخیه تفاوت دیدگاهها نیز مطرح بود، برای مثال میرزا شفیع تبریزی و ممقانی در کرمانشاه از خود شیخ درس میگرفتند، اما محمد کریمخان در کربلا از سید کاظم درس گرفته بود. علاوه بر این، تفاوت دیدگاهها و نوع نگاهتبریزیها به حکومت هم مطرح است. رابطه خوبی که محمد کریمخان با حکومت دارد (چراکه محمد کریمخان خودش از قاجارهاست) بسیار متفاوت است با درگیریهای شیخیه تبریز با حکومت. این تفاوت دیدگاههای کلامی و سیاسی باعث شد که آنها به دو فرقه جدید در این زمینه تبدیل شوند. درواقع تفاوت دیدگاههایی که در شیخیه تبریز و کرمان وجود دارد، موجب این انشعابهاست. علیمحمد شیرازی هم، بیشتر بهدنبال مطرح کردن خود است.

به نظر میرسد علیمحمد شیرازی در میان کسانی که ادعای جانشینی سید کاظم را داشتند، از پایینترین درجه علمی برخوردار بود و از طرفی هم بزرگترین ادعا را مطرح میکرد. چگونه بود که او از اقبال بیشتری در میان توده مردم برخوردار شد؟
علاوه بر اینکه در مورد میزان این اقبال بحث وجود دارد، کسانی که پیرامون علیمحمد شیرازی جمع شدند بهخاطر اندیشههای او نبود، برای نمونه وقتی به زندگی و عقاید حجت زنجانی نگاه میکنیم (بهعنوان کسی که قایله زنجان را بهوجود آورد که خونریزیهای بزرگ دوره بابیه را در پی داشت)، درمییابیم اندیشههای حجت زنجانی با اندیشههای باب تفاوت بسیار عمیقی دارد. اما اتفاقی است که افتاده، هنجاری است که در جامعه شکسته شده، عدهای هم بهدنبال آن افتادهاند و بهدلایل شخصی یا مطامع سیاسی سعی کردهاند از این فرصت بهرهبرداری کنند. در غیر این صورت، اندیشه باب اندیشه قابل تأملی نیست حتی در مورد حسینعلی نوری، ما شواهد زیادی داریم که او در زمان حیات باب از وی تبعیت نمیکند و فرامین باب را نادیده میگیرد.


برخی از محققان همچون محمدرضا فشاهی معتقدند، جریان بابیه بیشتر یک حرکت اجتماعی است که دردل یک جامعه فئودالی شکل گرفته، نظر شما در اینباره چیست؟
نمیتوان منکر چنین زمینههایی شد. شرایط اقتصادی مملکت در آن زمان بسیار نا به هنجار بود و نظام فئودالی جان مردم را گرفته بود و آنها را آزار میداد. وقتی ما به یکسری عقاید باب نگاه کنیم، رگههایی از تفکرات اشتراکی و کمونیستی را در آن میبینیم، حالا یا این شعارها از ذهن خودش برآمده یا دیگران از زبان او به جامعه القا کردهاند. البته باب در نوشتههای خود اشاره روشنی به آنها ندارد، اما در شعارهایی که از جانب او در سطح جامعه مطرح میشد، وجود داشت. علیمحمد شیرازی این نظریه را مطرح میکند تا چنین حکومتی را که ناهنجاریهایی را برای مردم بهوجود آورده، خلع سلاح کند. طبیعی است مردمی که ناراحتیهای اجتماعی و عمومی دارند، بهدنبال او راه بیفتند. این دیدگاه در بررسی جریان بابیه دیدگاه قابل اعتنایی است. هرچند که فشاهی در بررسی خود خیلی این مسئله را پررنگ و اغراقآمیز جلوه میدهد.

بعد از مرگ باب وقتی بابیان به دو فرقه ازلی و بهایی تقسیم میشوند، بهاییان چگونه توانستند گوی سبقت را از ازلیان بربایند؛ در حالیکه جانشینان واقعی باب ازلیان بودند؟
این مسئله را باید در ویژگیهای خود بهاییت مورد توجه قرار داد. بهاییه با حکومتها و بهویژه استعمار روابط خاص و حسنهای دارد. حسینعلی بهاء و جانشینان او بهنوعی در ارتباط و تعامل با حکومتها و مخصوصا ابرقدرتها هستند. ازلیها هم البته بهسمت انگلیس گرایش پیدا کردند، ولی آن چیزی را که انگلستان تعقیب میکرد با ازلیان بهدست نمیآورد. بنابراین پس از مدتی آنها تصمیم گرفتند ازلیان را رها کنند و تنها به بهاییت بپردازند. خود یحیی صبح ازل نیز روحیه منزوی و منفعلی داشت. پس از او نوع رهبری یحیی دولتآبادی در خاموش شدن جریان ازلی نقش قابل تأملی داشت. هرچند که این روزها ازلیان دوباره اعلام موجودیت کردهاند و سایتهایی را در فضای مجازی اینترنت راه انداختهاند که البته سایتهای ضعیفی است.

تفاوتها بین ازلیها و بهاییها و بابیان اولیه چه بود؟
بهاییها و ازلیها درواقع هردو بابی هستند چراکه مقتدای آنها یکی است. برخلاف تصور برخی ازل هم واقعا همان مسیر باب را طی نکرد و جریان ازلیگری دچار یکسری تحولات شد که منشأ تفاوتهایی در ازلیگری بود و آنچه باب مطرح کرد را میتوان مشاهده کرد. مثلا آنچه در کتاب «هشت بهشت» از زبان ازلیان مطرح میشود با آنچه باب طرح کرده، تفاوتهای آشکاری دارد. اما بهاییت از اساس آمد و مسئله دیگری را مطرح کرد؛ یکسری اندیشههای تند و افراطی و جنگطلبانه باب را بهطور کلی حذف و جای آن یک اومانیسم بهظاهر صلحطلب را جایگزین کرد. این اصالتی که در بهاییت به انسان داده میشود، در بابیت وجود ندارد. بابیت اگرچه بهصورت انحرافی، سعی میکند خدامحور باشد، اما بهاییگری صرفا انسانمحور است و این تفاوت بسیار مهمی است.

به نظر میرسد حسینعلی نوری در نهایت ادعای خود را به حد خدایی میرساند؟
حسینعلی نوری چون تحصیلاتش عرفان صوفیانه است، با مشی و تفکر صوفیانهای وارد این جریان میشود. خواهر او در کتاب تنبیهالنائمین به این نکته اشاره دارد که حسینعلی نوری بیشتر عمر خود را در خانقاهها و در کنار صوفیان گذرانده است. ایشان یک تفکر عرفانی التقاطی صوفیانه دارد. ادعای خدایی کردن و مسایل اینچنینی از طرف او چیز غریبی نیست.
اما آنچه که او مطرح میکند با ادبیات کل عرفا، چه عرفای التقاطی و چه عرفای اسلامی تفاوت دارد و بیشتر شبیه «انا ربکم» فرعون است نه عبارات عرفا.
در کتاب «مبین»، دیدگاههایی که نشان از ادعای خدایی دارند از طرف او دیده میشود؛ در کتاب «اقدس» هم که کتاب احکام اوست، در بحثی که راجع به قبله و نماز میکند، به روشنی میتوان دید که حسینعلی نوری (بهاء) بهشدت علاقه به پرستیده شدن و خدایی دارد.

بهاییان پس از مهاجرت به فلسطین رابطه نزدیکی با یهودیان و جریان صهیونیسم پیدا کردند، این جریان از کجا شروع شد؟
ارتباط بین یهود و بهاییت از دوره حسینعلی نوری وجود داشته است، حتی از دورهای که هنوز قصد ورود به فلسطین نداشته نیز در آثارش شواهدی دیده میشود. البته پس از تبعید بهاییان به فلسطین، مسئله شکل پررنگی به خودش میگیرد. حتی الواحی از او وجود دارد که بشارت میدهد فرزندان اسماعیل برمیگردند به آن سرزمین و بشارت میدهد به کوه صهیون: روزی دوباره تو مجد خودت را پیدا خواهی کرد. در دوره عبدالبهاء که صهیونیستها تصمیم خود را برای حضور و غصب زمینهای فلسطین گرفتهاند، و حتی چهل سال قبل از تشکیل دولت اسراییلی، بنزوی نخستین رییس دولت اسراییل، با عبدالبهاء در حیفا و عکا دیدار میکند و گفتوگوهایی دارند که بعدا وقتی بنزوی رییسجمهور میشود، این مطلب را به استحضار شوقی افندی میرساند.

در تاریخ بهاییت شاهد پیوستن اقلیتها و بهویژه یهودیان به بهاییت هستیم، چه عاملی باعث شد که یهودیان تا این اندازه میل به گرویدن به بهاییت داشته باشند؟
بله، یهودیان در مقطعی گرایش زیادی به بهاییت دارند، بهویژه جریان یهود همدان که جریان قدرتمندی هم هست و با آژانس جهانی یهود ارتباط نزدیکی داشته است. در واقع بسیاری از یهودیان این گروه که به بهاییت میپیوندند از اعضای این جریان هستند. در تاریخ یهود ایران که توسط دکتر حبیب لروی (که یک صهیونیست معروف است) نوشته شده وقتی صحبت از یهودیانی که به اسلام پیوستند میشود، با غضب فراوانی از آنها یاد میکند؛ اما در مورد یهودیان بهایی با لحن بسیار دوستانهای درباره آنها مینویسد که گویی اینان هنوز یهودی هستند و تفاوتی با گذشته ندارند. در پیدایش بهاییت و بابیت یکی از اقوامی که میتوان گفت بسیار نقش داشتند، یهودیها بودند؛ بهویژه یهودیانی که در دولتها یا کنسولگریهای روسیه، انگلیس و عثمانی بودند در هدایت جریان بهایی و بابی نقشی قابل توجه دارند. حتی دلایلی وجود دارد که میتوان گفت با مدیریت همین یهودیان بودکه جریان بهایی به اسراییل رسید. از طرفی جریان بهایی جریانی بود که در راستای هدفهای اسلامستیزانه میتوانست مورد استفاده قرار گیرد.

در پیوند با یهودیان و صهیونیسم، بهاییان چه اهدافی را دنبال میکردند؟
بهاییان بیشتر برای بقا تلاش میکردند و کوشش داشتند که به یک منبعی متصل شوند. انگلیس نظامیانی را که در فلسطین بهعنوان حاکم انتخاب میکند عمدتا یهودی هستند. بنابراین بهاییان برای نزدیک شدن به قدرت، ناچار هستند به یهودیان نزدیک شوند و درواقع انگلستان هم از آنها بهعنوان ابزاری برای تثبیت یهودیان در فلسطین استفاده میکند. در واقع این یک رابطه و تعامل متقابل است که در زمینه هایی در یک جهت قرار می گیرند. اگر به روابط شوقی افندی با رؤسای دولت نخستین اسراییل دقت کنید، کاملا روشن است که اینها به یکدیگر امتیاز میدهند و امتیاز میگیرند.

بهنظر میرسد هربار که یکی از رهبران بابی یا بهایی در گذشته، دعوایی بر سر جانشینی او بهوجود آمده. این دعواها در فرقه بهایی از چه کیفیتی برخوردار بوده است؟
میرزا حسینعلی نوری پیش از مرگ خود برای اینکه آن اختلافهای جانشینی که میان خودش و ازل وجود داشت تکرار نشود، در یکی از آثار خودش بهطور مشخص غصن اعظم یعنی عبدالبهاء را به غصن اکبر (میرزا محمدعلی) دیگر پسرش ارجحیت داده و به جانشینی برمیگزیند، اما با این حال این اختلاف میان آنها درمیگیرد و عبدالبهاء موفق میشود رقیب را کنار بزند. این اختلافها نیز مبنای عقیدتی ندارد، بلکه بیشتر اختلاف بر سر قدرت است که همواره میان شاهزادگان جریان داشته، درواقع یک مزرعه پرباری است که پدر برای آنها فراهم کرده و هریک میخواهند بیشترین نفع را از آن ببرند. عبدالبهاء شخصی است بلندپرواز که قصد دارد دم و دستگاهی مثل پدر برای خود درست کند. میرزا محمدعلی اگرچه اعتنایی به برادر ناتنی خود ندارد و میکوشد که او را بهعنوان اینکه سعی در آوردن دین جدیدی دارد، از میدان بهدر کند، اما برادرش با برگزیدن نام عبدالبهاء سعی میکند اندیشههای خود را از زمان پدر بیان کند و سرانجام هم موفق میشود.

آیا عبدالبهاء دقیقا راه پدر را دنبال کرد و به بسط افکار و نظریات او پرداخت؟ دقیقا چه تغییراتی در بهاییت بعد از آن بهوجود آمد؟
بهلحاظ کلامی میان آنچه که عبدالبهاء پس از پدر خود مطرح کرده، تفاوتهای روشنی را میتوان مشاهده کرد؛ هرچند که عبدالبهاء آنها را از زبان پدر خود شرح و توضیح میدهد. برای مثال در باب اختیار همسر، میرزاحسینعلی نوری عقیدهاش این بود که بهاییان تا دو زن میتوانند داشته باشند. اما عبدالبهاء میگوید، یک زن بیشتر نمیتوان گرفت چراکه مشروط به شرط محال است؛ در حالیکه ما در کلام میرزاحسینعلی شرط و شروطی را نمیبینیم. او در عین اینکه اختیار دو زن را جایز میداند، تنها اشاره دارد که اختیار یک زن باعث آسایش و راحتی خانواده است.

لقب «سر» که عبدالبهاء از جانب انگلیسیها دریافت کرد، به پاس چه خدماتی بود که برای آنها انجام داد؟ چون معمولا انگلیسیها بیدلیل کسی را به لقب سر مفتخر نمیکنند.
در جریان حضور نیروهای انگلیسی در منطقه، آنها گرفتار قحطی و نبود آذوقه میشوند، از طرفی عبدالبهاء گندم بسیاری را در اختیار دارد؛ به همین خاطر آذوقه ارتش انگلیسی را در مدت حضورش در فلسطین تأمین میکند. این مسئله بهانهای میشود برای دادن لقب «سر» به او، اما درواقع لقب «سر» برای گندمها نیست. این ناشی از سابقه طولانی خدمات گوناگونی است که عبدالبهاء و بهاییان برای استعمار انگلیس انجام دادهاند که تبلور آن میشود همین گندمها. عبدالبهاء شخصیتی فرصتطلب دارد؛ او چندینبار به علت جاسوسیهایی که کرده و درگیریهایی که داشته، توسط دولت عثمانی دستگیر میشود اما هربار به شیوهای نجات پیدا میکند.

آخرین رهبری که بهاییان داشتند شوقی افندی بود. پس از مرگ او، بهطور مشخص کسی برای جانشینی وجود نداشت. با توجه به این شرایط، رهبری بهاییان از چه شکل و شیوهای برخوردار شد؟
بعد از مرگ شوقی افندی جریان بهایی دچار یک انشعاب جدید شد. مثل همیشه که پس از مرگ هر یک از رهبران آنها انشعابی در این فرقه شاهد بودهایم. مرگ شوقی، خیلی مشکوک اتفاق افتاد و هیچگاه دقیقا معلوم نشد که آیا او به قتل رسید یا خودش بهدلیل بیماری آنفلوآنزا درگذشت.
بعد از مرگ او چون فاقد فرزند ذکور بود و طبق نص رهبران بهایی، کسی نمیتوانست جانشین وی شود، قاعدتا باید بساط این فرقه که قرار بود بیستوچهار ولی امر داشته باشد، برچیده میشد. اما نگذاشتند چنین اتفاقی بیفتد. همسر شوقی، (روحیه ماکسول) هیئت ایادیان امرا… را بسیج کرد و توانست بخش عمده بهاییان را بهسمت خودش سوق دهد و رهبری بهاییان را بهطور غیررسمی به عهده بگیرد. سر مسین ریمی که آمریکایی بود، خود را پس از شوقی ولی امر بهاییان میدانست و جریانی را هم رهبری کرد که توسط اغلب بهاییان مردود شناخته شد، اما محافل کشورهایی مثل فرانسه، پاکستان و استرالیا با او همراه شدند و جریان ضعیفی تحت عنوان بهاییان ارتدوکس بهوجود آورد که قرار است ولی امر آینده آنها نصرتابهرهمند از ایران باشد. بهاییان ارتدوکس ادعا میکنند جمعیتی نزدیک به ۲۰۰هزار نفر هستند اما به گمان من تعداد آنها بسیار کمتر از این رقم است.
اما جریان بهایی روحیه ماکسول پس از شش سال تلاش توانست در سال ۱۹۶۳ اولین بیتالعدل را تشکیل دهد. از آن زمان تا امروز هر پنج سال یکبار بیتالعدل تشکیل شده و آخرین بیتالعدل آنها سال ۲۰۰۸ بود. در طول این ده دوره، نهنفر نهنفر جریان بهایی را هدایت کردهاند که همیشه در بیتالعدلها دو تا چهار نفر ایرانی بین اعضا وجود داشته است.

بهاییان امروز چه شرایطی دارند؟ میزان پایگاه آنها در میان مردم دنیا چقدر است؟
بهاییان ادعا میکنند که هفتمیلیون پیرو دارند. اما بهاییان همیشه در کار خود اغراق و غلو کردهاند. حتی اگر ما این رقم را بپذیریم از هر هزارنفر از مردم دنیا یک نفر بهایی است که در مقایسه با دین اسلام که هر پنج نفر در دنیا یک نفر مسلمان است، رقم ناچیزی بهحساب میآید. یعنی اینکه بهاییت برخلاف ادعای رهبران آن هنوز نتوانسته جایگاهی در دنیا پیدا کند.

فکر میکنید بهاییان امروز با تأکید بر چه محورهایی به امر تبلیع میپردازند؟
بهاییان امروز با روی آوردن به انسانمحوری و کارهای خیرخواهانه ظاهری، همچنین حمایت از محیطزیست و یکسری رفتارها که سعی دارند در جهان بهصورت طرفداران صلح مطرح شوند، عمل میکنند که البته توفیق چندانی هم بهدنبال نداشته و در واقع بیشتر سر و صدا به راه انداختهاند.

بهلحاظ جمعیتی بهاییان بیشتر در کدام کشورها حضور دارند؟
عمده جمعیت بهاییان دنیا در آمریکا هستند، البته قبل از انقلاب بیشتر جمعیت آنها در ایران بود، اما پس از انقلاب، آمریکا بیشترین جمعیت را با یکمیلیون نفر برخوردار است. البته این آماری است که خود آنها ادعا میکنند و ما سند خاصی نداریم که بتواند آن را ثابت کند. بعد از آمریکا ایران بیشترین جمعیت را دارد که با یک ادعای دویستهزار نفری همراه است. اما با توجه به سفرهای بنده به مناطق مختلف بهایینشین و تحقیقات میدانی که انجام دادهام، به این نتیجه رسیدهام که جمعیت بهاییان ایران را بیشتر از هشتاد تا صدهزار نفر میتوان تخمین زد که بیشترین آنها در کرج زندگی میکنند.

این جمعیت پراکنده بهلحاظ ساختار روحانی چگونه اداره میشود؟ میدانیم بهاییان اغلب مسایل حقوقی، اجتماعی و… را در داخل خودشان حل و فصل میکنند.
بهاییان ساختار روحانی خاصی ندارند و فرد روحانی و یا حوزه علمیه و نظایر آن ندارند. یک بیتالعدل سراسری وجود دارد که در سطح مناطق مختلف به آحاد بهایی تقسیم میشود که هرکدامشان بهنوعی مبلغ هستند. بهاییان ساختار خود را بهطوری تبیین کردهاند که هر فرد بهایی، بخشی از جامعه بهایی را در اختیار خود دارد. جامعه بهایی که در شهرهای مختلف وجود دارد، هرکدام یک لجنه و هیئتهای مختلفی دارد که وظایف میان آنها تقسیم شده است. از کفن و دفن اموات تا کمیتههای آموزش جوانان، جشنها و… در حقیقت آحاد بهایی هستند که در جامعه بهایی ایفای نقش میکنند که این به خودی خود باعث شده که این افراد آنقدر درگیر وظایف مختلف بشوند که فرصت فکر کردن از آنها گرفته می شود. آنگونه که بسیاری از آنها تنها به انجام وظیفه فکر میکنند تا اینکه اصلا خود وظیفه چه هست.

بهعنوان آخرین پرسش از میان دولتهای امروز فکر میکنید کدامیک بیشترین حمایت را از بهاییان صورت میدهد؟
امروز این آمریکاست که پا جای محافل استعماری گذاشته و با ایجاد یک چتر حمایتی بهاییان بیشترین کمک را به آنها صورت میدهد.

گفتوگوی ماهنامه پنجره با علیرضا روزبهانی ، مدرس و پژوهشگر حوزه ادیان و فرقه شناسی

ارسال به دوستان
نسخه چاپی
نام:
ایمیل:
* نظر: